السَّابِقُونَ

فرهنگی - دینی -ادبی

السَّابِقُونَ

فرهنگی - دینی -ادبی

چهارده معصوم علیهم السلام

آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(1)

مبحث آداب و سنن نبی اکرم صلی الله علیه و آله دارای گستردگی فراوانی می باشد که در این مقاله به چند جنبه رفتاری ایشان می پردازیم. البته از آن جهت که باعث خستگی خوانندگان عزیز نشود آن را به سه قسمت تقسیم می نماییم. روایاتى چند درباره  پاره‏ اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهتآداب آن جناب در سفر روایاتى درباره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن

آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ ها

1ـدر معانى الاخبار به یک طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على علیهماالسلام و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامیش از على بن الحسین از حسن بن على(ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روایت شده که گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله که رسول خدا را براى مردم وصف مى‏کرد تقاضا کردم که مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان کند، بلکه به این وسیله علاقه‏ام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت:

رسول خدا(ص) مردى بود که در چشم هر بیننده، بزرگ و موقر مى‏نمود و روى نیکویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالایان کوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى که پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه مى‏زد، و اگر گیسوان خود را بلند می نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمى‏کرد. رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریک و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود که در مواقع خشم از خون پر مى‏شد و این رگ به طورى براق بود که اگر کسى دقت نمى‏کرد خیال مى‏کرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت کشیده بینى است، محاسن شریفش پُر پشت و کوتاه و گونه‏هایش کم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و گردنش در زیبائى چنان بود که تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل داشت. فاصله بین دو شانه‏اش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند دستهایش کشیده و محیط کف دستش فراخ و استخوان ‏بندى آن و استخوان ‏بندى کف پایش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهایش باریک و بدون برآمدگى بود، و گودى کف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو کف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى که آب بر آن قرار مى‏گرفت، وقتى قدم برمى‏داشت تو گویى آن را از زمین مى‏کند و به آرامى گام برمى‏داشت و با وقار راه مى‏پیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود که تو گویى از کوه سرازیر مى‏شود، و وقتى بجائى التفات مى‏کرد با تمام بدن متوجه مى‏شد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود که کسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر کس برمى‏خورد در سلام از او سبقت مى‏جست.

راوى گفت پرسیدم: منطقش را برایم وصف کن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصه‏ها قرین و دائما در فکر بود و یک لحظه راحتى نداشت، بسیار کم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تکلم نمى‏فرمود، و وقتى حرف می زد کلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مى‏کرد، این تعبیر کنایه است از فصاحت، و کلامش همه کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا که نه کسى را با کلام خود مى‏آزرد و نه به کسى اهانت مى‏نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مى‏نمود، اگر چه هم ناچیز مى‏بود، و هیچ نعمتى را مذمت نمى‏فرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمى‏کرد و از طعم آن تعریف هم نمى‏نمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمى‏آورد، و وقتى که حقى پایمال مى‏شد از شدت خشم کسى او را نمى‏شناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آن که احقاق حق مى‏کرد، و اگر به چیزى اشاره مى‏فرمود با تمام کف دست اشاره مى‏نمود، و وقتى از مطلبى تعجب مى‏کرد دست‏ها را پشت و روى مى‏کرد و وقتى سخن مى‏گفت انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست مى‏زد، و وقتى غضب مى‏فرمود، روى مبارک را مى‏گرداند در حالتى که چشم ها را هم مى‏بست، و وقتى مى‏خندید خنده‏اش تبسمى شیرین بود به طورى که تنها دندان هاى چون تگرگش نمایان مى‏شد.

صدوق(علیه الرحمه) در کتاب مزبور مى‏گوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبد الرحمن است، در این روایت حسن بن على(ع) مى‏فرماید: تا مدتى من این اوصاف را که از دایى خود شنیده بودم از حسین(ع) کتمان مى‏کردم، تا این که وقتى برایش نقل کردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از که شنیدى، گفت من از پدرم امیرالمؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شکل و شمایلش سؤال کردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.

امام حسین(ع) براى برادر خود چنین نقل کرد که: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف مى‏برد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم مى‏کرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مى‏داد، در آن قسمتى هم که مربوط به خودش بود، باز به کلى قطع رابطه نمى‏کرد، بلکه مقدارى از آن را بوسیله خواص خود در کارهاى عامه مردم صرف مى‏فرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمى‏کرد. از جمله سیره آن حضرت این بود که اهل فضل را با ادب خود ایثار مى‏فرمود، و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت احترام مى‏نمود، و حوائج‏ شان را برطرف مى‏ساخت، چون حوائج ‏شان یکسان نبود، بعضى را یک حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا(ص) با ایشان مشغول مى‏شد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص‏ شان مى‏کرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش مى‏کرد، و به معارف دینیشان آشنا مى‏ساخت، و دراین باره هر خبرى که مى‏داد دنبالش مى‏فرمود : حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیزمى‏فرمود:

حاجت کسانى را که به من دسترسى ندارند به من ابلاغ کنید، و بدانید که هر کس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده کند، خداى تعالى قدم‏هایش را در روز قیامت ثابت و استوار مى‏سازد.

در مجلس آن حضرت غیر این گونه مطالب ذکر نمى‏شد، و از کسى سخنى از غیر این سنخ مطالب نمى‏پذیرفت، مردم براى درک فیض و طلب علم شرفیاب حضورش مى‏شدند و بیرون نمى‏رفتند مگر این که دل هایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمایان و ادله راه حق شده بودند.

سپس از پدرم امیرالمؤمنین(ع) از برنامه و سیره آن جناب در خارج از منزل پرسیدم، فرمود: رسول خدا(ص) زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز مى‏داشت، و با مردم انس مى‏گرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمى‏کرد، بزرگ هر قومى را احترام مى‏کرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار مى‏نمود، همیشه از مردم برحذر بود، و خود را مى‏پائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمى‏پیچید، همواره از اصحاب خود تفقد مى‏کرد، و از مردم حال مردم را مى‏پرسید، و هر عمل نیکى را تحسین و تقویت مى‏کرد، و هر عمل زشتى را تقبیح مى‏نمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط  نمى‏کرد، از غفلت مسلمین و انحراف‏ شان غافل نبود، و درباره حق، کوتاهى نمى‏کرد و از آن تجاوز نمى‏نمود، در میان اطرافیان خود کسى را برگزیده ‏تر و بهتر مى‏دانست که داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواه ‏تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن کسى بزرگتر بود که مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.

سید الشهدا (ع) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسیدم، فرمود:هیچ نشست و برخاستى نمى‏کرد مگر با ذکر خدا،ودر هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى‏کرد، و از صدرنشینى نهى مى‏فرمود، و در مجالس هر جا که خالى بود مى‏نشست، و اصحاب را هم دستور مى‏داد که چنان کنند.و در مجلس، حق همه را ادا مى‏کرد، به طورى که احدى از همنشینانش احساس نمى‏کرد که از دیگران در نزد او محترم ‏تر است، و هر کسى که شرفیاب حضورش مى‏شد این قدر صبر مى‏کرد تا خود او برخیزد و برود،و هر کس حاجتى از او طلب مى‏کرد برنمى‏گشت مگر این که یا حاجت خود را گرفته بود، یا با بیانى قانع، دلخوش شده بود، خُلق نازنینش این قدر نرم بود که به مردم اجازه مى‏داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حیا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمى‏شد، و نوامیس و احترامات مردم هتک نمى‏گردید، و اگر احیانا از کسى لغزشى سر مى‏زد، آن جناب طورى تادیبش مى‏فرمود که براى همیشه مراقب مى‏شد، همنشینانش همه با هم متعادل بودند، و مى‏کوشیدند که با تقوا یکدیگر را مواصلت کنند، با یکدیگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به کوچکتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مى‏شمردند، و غریب‏ها را حفاظت مى‏کردند.

و نیز فرمود: پرسیدم سیره آن حضرت در میان همنشینانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش‏ رو و نرم ‏خو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد کن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى که رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمى‏داد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند،امیدواران را ناامید نمى‏کرد،نفس خود را از سه چیز پرهیز می داد:

1ـ مراء و مجادله 

2ـ پر حرفى

3ـ گفتن حرف‏هاى بدرد نخور.

 و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مى‏کرد:

1ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمى‏کرد.

 2ـ هرگز لغزش و عیب‏هایشان را جستجو نمى‏نمود.

3 ـ هیچ وقت حرف نمى‏زد مگر در جایى که امید ثواب در آن مى‏داشت.

و وقتى تکلم مى‏فرمود همنشینانش سرها را به زیر مى‏انداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افکنده است، و وقتى ساکت مى‏شد، آنها تکلم مى‏کردند، و در حضور او نزاع  و مشاجره نمى‏کردند، و اگر کسى تکلم مى‏کرد دیگران سکوت مى‏کردند تا کلامش پایان پذیرد، و تکلم ‏شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده مى‏افتادند، آن جناب نیز مى‏خندید و اگر از چیزى تعجب مى‏کردند او نیز تعجب مى‏کرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى مى‏خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى مى‏کرد، آن جناب تحمل مى‏نمود، به حدى که اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمی آمدند و آن حضرت مى‏فرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى کنید، و هرگز ثناى کسى را نمى‏پذیرفت مگر این که به وى احسانى کرده باشد، و کلام احدى را قطع نمى‏کرد مگر این که مى‏دید که از حد مشروع تجاوز مى‏کند که در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس کلامش را قطع مى‏کرد.

سید الشهدا(ع) مى‏فرماید: سپس از سکوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:

سکوت رسول خدا(ص) چهار نوع بود:1ـ حلم  2ـ حذر  3ـ تقدیر  4ـ تفکر.

 سکوتش از حلم و صبر این بود که هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمى‏آورد و از جاى نمى‏کند، و سکوتش از حذر در چهار مورد بود:

1ـ در جایى که مى‏خواست وجهه نیکو و پسندیده  کار را پیدا کند تا مردم نیز در آن کار به وى اقتدا نمایند.

2ـ در جایى که حرف زدن قبیح بود و مى‏خواست به طرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى کند.

3 ـ در جایى که مى‏خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فکر کند.

4 ـ در مواردى که مى‏خواست دست به کارى زند که خیر دنیا و آخرتش در آن بود.

و سکوتش از تقدیر این بود که مى‏خواست همه مردم را به یک چشم دیده و به گفتار همه به یک نحو استماع فرماید، و اما سکوتش در تفکر عبارت بود از تفکر در این که چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى. (1)

این روایت را صاحب کتاب مکارم الاخلاق از کتاب محمد بن اسحاق بن ابراهیم طالقانى به طریقى که او به حسنین(ع) دارد نقل کرده (2) ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده (3) ، که این روایت از اخبار مشهور است، عامه هم آن را در بیشتر کتاب‏هاى خود نقل کرده‏اند.

2ـ و در کتاب احیاء العلوم است که: رسول خدا گفتارش از همه فصیح ‏تر و شیرین ‏تر بود ـ تا آنجا که می گوید ـ  و سخنانش همه کلمات کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود که گویى اجزاى آنان تابع یکدیگرند، وقتى سخن مى‏گفت بین جملات را فاصله مى‏داد تا اگر کسى بخواهد سخنانش را حفظ کند فرصت داشته باشد، جوهره صدایش بلند و از تمامى مردم خوش‏ نغمه ‏تر بود. (4)

3ـ و شیخ در کتاب تهذیب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل کرده که فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: من مبعوث شده‏ام به مکارم اخلاق و محاسن آن. (5)

4ـ و در کتاب مکارم الاخلاق است که ابى سعید خدرى گفت: حیاى رسول خدا (ص) از عروس بیشتر بود، و چنان بود که اگر چیزى را دوست نمى‏داشت ما از قیافه‏اش مى‏فهمیدیم. (6)

5ـو در کتاب کافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت مى‏کند که گفت: شنیدم که حضرت ابو جعفر(ع) مى‏فرمود: فرشته‏اى نزد رسول الله (ص) آمد و عرض کرد: خدایت مخیر فرموده که اگر خواهى بنده‏اى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئیل این صحنه را مى‏دید رسول خدا(ص) از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره کرد که افتادگى را اختیار کن و لذا رسول الله (ص) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختیار کردم، فرشته مزبور در حالى که کلید خزانه هاى زمین را در دست داشت گفت: اینک چیزى هم از آنچه در نزد خدایت دارى کاسته نشد. (7)

6 ـ و در نهج البلاغه مى‏فرماید: پس باید که تاسى کنى به نبى اطهر و اطیب ـ تا آنجا که مى‏فرماید ـ از خوردنی هاى دنیا اندک خورد، و دهان خود را از آن پُر نکرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترین اهل دنیا بود از حیث تهى گاه و گرسنه ‏ترین شان بود از جهت شکم، خزائن دنیا بر او عرضه شد، لیکن او از قبولش استنکاف نمود، وقتى فهمید که خداى تعالى چیزى را دشمن دارد او نیز دشمن مى‏داشت، و هر چیزى را که خداى تعالى حقیر مى‏دانست او نیز تحقیرش مى‏کرد، و ما بر عکس آن جنابیم و اگر از معایب چیزى در ما نبود جز همین که دوست مى‏داریم دنیائى را که خدا دشمن داشته و بزرگ مى‏شماریم دنیائى را که خدایش تحقیر کرده، همین براى شقاوت و بدبختى و نافرمانیمان بس بود، و حال آن که رسول الله (ص) روى زمین غذا مى‏خورد، و چون بندگان مى‏نشست، و کفش خود را به دست خود مى‏دوخت، و بر مرکب ساده  سوار مى‏شد، و شخص دیگرى را هم پشت سر خود بر آن حیوان سوار مى‏کرد. آرى به قلب و از صمیم دل از دنیا اعراض کرده بود، و یادش را در دل خود کشته و از بین برده بود، تا جایى که دوست مى‏داشت زینت دنیا را حتى به چشم هم نبیند و دنیا را خانه قرارنمی دید. از این رو دنیا را به کلى از دل خود بیرون کرده، و یاد آن را از قلب کوچ داده، و از نظر دوربین خود هم پنهان نموده بود. آرى وقتى شخصى از چیزى بدش آید نظر کردن به آن را هم دوست نمى‏دارد، حتى دوست نمى‏دارد که کسى نزد او اسم آن چیز را ببرد. (8)

7 ـ و در کتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع) روایت کرده که در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص) از خوف خداى عزوجل آنقدر مى‏گریست که سجاده و مصلایش از اشک چشم او تر مى‏شد، با این که جرم و گناهى هم نداشت. (9)

8 ـ و در کتاب مناقب است که رسول الله (ص) آنقدر مى‏گریست که بیهوش مى‏شد، خدمتش عرضه مى‏داشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده که خداوند از گناهان گذشته و آینده تو، در گذشته است پس این همه گریه براى چیست؟! مى‏فرمود: درست است که خدا مرا بخشیده، لیکن من چرا بنده‏اى شکرگزار نباشم، و همچنین بود بیهوشى‏هاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش. (10)

گویا سائل خیال مى‏کرده که  به طور کلى عبادت براى ایمنى از عذاب است، و حال آن که چنین نیست، بلکه روایاتى وارد شده که عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر این است که عبادت از باب شکر خداى سبحان است، و این چنین عبادت، عبادت کرام و قسم دیگرى است از عبادت.

و در ماثور از ائمه اهل بیت(ع) هم وارد شده که بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و این عبادت نظیر عبادتى است که غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مى‏دهند، و بعضى از عبادات عبادتى است که به طمع ثواب انجام مى‏شود، این عبادت نظیر عبادت تجار است که از هر کارى سود آن را در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است که به خاطر اداى شکر نعمتهاى خداى سبحان انجام مى‏شود. (11)

و در بعضى روایات از این قسم عبادت تعبیر شده به این که به خاطر محبت خداى سبحان انجام مى‏شود، و در بعضى از روایات دیگر دارد که به خاطر این انجام مى‏شود که خدا را اهل و سزاوار عبادت مى‏بیند.

و ما در تفسیر جمله " سیجزى الله الشاکرین" (12) در جلد چهارم ص 75 این کتاب درباره معناى این روایات به طور مفصل بحث کردیم، و در آنجا گفتیم که شکر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نیت براى خدا، و شاکرین همان مخلصین(به فتح لام)از بندگان خدایند، و مقصود از آیه شریفه"سبحان الله عما یصفون. الا عباد الله المخلصین" (13) و امثال آن، همین مخلصین مى‏باشند.

9ـو در کتاب ارشاد دیلمى است که ابراهیم خلیل(ع) وقتى به نماز مى‏ایستاد جوش و خروشى نظیر هیجان و اضطراب اشخاص ترسیده، از او شنیده مى‏شد، و رسول الله (ص) هم همین طور بود. (14)

10 ـ و در تفسیر ابى الفتوح از ابى سعید خدرى روایت شده که گفت: وقتى آیه شریفه " و اذکروا الله کثیرا؛ و خدا را بسیار ذکر کنید" نازل شد رسول الله (ص) مشغول به ذکر خدا گشت تا جایى که کفار مى‏گفتند این مرد جن زده شده است. (15)

11 ـ و در کتاب کافى به سند خود از زید شحام از امام صادق(ع) نقل مى‏کند که فرمود: رسول خدا(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مى‏کرد، پرسیدم آیا هفتاد بار مى‏گفت "استغفر الله و اتوب الیه"؟ فرمودند: نه، بلکه مى‏گفت: "اتوب الى الله" عرض کردم رسول خدا(ص) توبه مى‏کرد و گناه مرتکب نمى‏شد و ما توبه مى‏کنیم و باز تکرار مى‏نمائیم، فرمود: "الله المستعان؛ باید از خدا مدد گرفت." (16)

12ـ و در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب: "النبوة" از على (ع) نقل مى‏کند که آن جناب هر وقت رسول خدا(ص) را وصف مى‏کرد مى‏فرمود: کف دستش از تمامى کف‏ها سخى‏تر و سینه‏اش از همه سینه‏ها جرأت ‏دارتر و لهجه‏اش از همه لهجه‏ها و زبان ها راستگوتر و به عهد و پیمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنینش از خوى همه نرم‏ تر و دودمانش از همه دودمان‏ها کریم‏تر و محترم تر، اگر کسى ناگهانى می دیدش از او هیبت مى‏برد و اگر کسى با او از روى معرفت همنشین بود دوستش مى‏داشت، قبل از او و بعد از او من هرگز کسى را مثل او ندیدم. (17)

13ـ و در کتاب کافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که فرمود: از جمله سوگندهاى رسول خدا این بود که مى‏فرمود: "لا و استغفرالله ؛ نه، و از خدا آمرزش مى‏خواهم". (18)

14ـ و در احیاء العلوم است که آن جناب وقتى خیلى خوشحال مى‏شد زیاد دست به محاسن شریف خود مى‏کشید. (19)

15ـ و نیز در همان کتاب است که: رسول خدا(ص) سخى‏ترین مردم بود، به طورى که هیچ وقت درهم و دینارى نزدش نمى‏ماند، حتى اگر وقتى چیزى نزدش زیادى مى‏ماند و تا شب کسى را نمى‏یافت که آن را به او بدهد، به خانه نمى‏رفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آن را به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزیش مى‏کرد بیش از آذوقه یک سال از خرما و جوى که در دسترس بود براى خود ذخیره نمى‏کرد و ما بقى را در راه خدا صرف مى‏کرد، کسى از آن جناب چیزى درخواست نمى‏کرد مگر این که آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مى‏نمود، و همچنین مى‏داد تا آن که نوبت مى‏رسید به غذاى ذخیره یک ساله‏اش از آن هم ایثار مى‏فرمود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که قبل از گذشتن یک سال قوت خود را انفاق کرده و اگر چیز دیگرى عایدش نمى‏شد خود محتاج شده بود.

غزالى سپس اضافه مى‏کند که: رسول خدا(ص) حق را انفاذ مى‏کرد اگر چه ضررش عاید خودش و یا اصحابش مى‏شد.

و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) دشمنان زیادى داشت و با این حال در بین آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مى‏کرد.

و نیز مى‏گوید: که هیچ امرى از امور دنیا آن جناب را به هول و هراس در نمى‏آورد.

و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) با فقرا مى‏نشست و با مساکین هم غذا مى‏شد و کسانى را که داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مى‏کرد، و با اشخاص آبرومند الفت مى‏گرفت، به این معنى که به آنان احسان مى‏نمود، و خویشاوندان را در عین این که بر افضل از آنان مقدم نمى‏داشت صله رحم مى‏کرد، به احدى از مردم جفا نمى‏نمود، و عذر هر معتذرى را مى‏پذیرفت.

و نیز مى‏گوید: رسول خدا(ص) هیچ دقیقه‏اى از عمر شریفش را بیهوده و بدون عملى در راه خدا و یا کارى از کارهاى لازم خویشتن نمى‏گذراند، و گاهى براى سرکشى به اصحاب خود به باغات ‏ایشان تشریف مى‏برد، و هرگز مسکینى را براى تهى دستى و یا مرضش تحقیر نمى‏کرد و از هیچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمى‏ترسید، آن فقیر و این سلطان را به یک نحو دعوت به توحید مى‏نمود. (20)

16ـو نیز در کتاب مزبور مى‏گوید:

رسول خدا(ص) از همه مردم دیرتر به غضب در مى‏آمد و از همه زودتر آشتى مى‏کرد و خشنود مى‏شد و از همه  رؤوف ‏تر به مردم بود و بهترین مردم و نافع‏ترین آنان براى مردم بود.(21)

17ـو نیز در آن کتاب مى‏گوید: رسول خدا(ص) چنان بود که اگر مسرور و راضى مى‏شد مسرت و رضایتش براى مردم بهترین مسرت‏ها و رضایت‏ها بود، اگر موعظه مى‏کرد موعظه‏اش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مى‏کرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمى‏کرد ـ هیچ چیزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنین در تمامى امورش همین طور بود، وقتى هم که به مصیبتى و یا به ناملایمى برمى‏خورد امر را به خدا واگذار مى‏کرد، و از حول و قوه خویش تبرى مى‏جست و از خدا راه چاره مى‏خواست. (22)

معانى توکل بر خدا و تفویض امر به او و تبرى از حول و قوه خویشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به یک اصل است و آن این است که براى امور استنادى است به اراده الهى‏اى که غالب بر هر اراده دیگرى است و هرگز مغلوب نمى‏شود و قدرت الهى‏اى که مافوق هر قدرت و غیر متناهى است، و این خود معنا و حقیقتى است که کتاب خدا و سنت رسول گرامیش متفقاً مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت کرده‏اند، قرآن کریم مى‏فرماید: " و على الله فلیتوکل المتوکلون." (23) و نیز مى‏فرمود:

"و افوض امرى الى الله" (24) و نیز مى‏فرمود: "و من یتوکل على الله فهو حسبه." (25) و نیز مى‏فرماید: "الا له الخلق و الامر" (26) و نیز مى‏فرماید: "و ان الى ربک المنتهى" (27) و غیر از اینها آیات، و روایات در این باره از حد شمارش افزون است.

و متخلق به این خلق‏ها و متادب به این آداب شدن علاوه بر این که آدمى را در مسیر حقایق و واقعیات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مى‏سازد که بر حسب واقع باید آن طور واقع شود و علاوه بر این که آدمى را مستقر در دین فطرت کرده، که حقیقت هر چیزى و نشانه حقیقت بودن آن برگشت حقیقى آن است به خداى سبحان، کما این که خود فرمود: "الا الى الله تصیرالامور" (28) علاوه بر این، فائده مهم دیگرى دارد، و آن این است که اتکا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتى انسان را آشناى به پروردگارى مى‏کند که داراى قدرت غیر متناهى و اراده‏اى قاهر غیر مغلوب است ـ اراده‏اش را چنان کشش داده و عزمش را چنان راسخ مى‏کند که موانعى که پیش مى‏آید، در او رخنه نکرده و رنج و تعبى که در راه رسیدن به هدف مى‏بیند خللى در او وارد نمى‏سازد و هیچ وسوسه شیطانى که به صورت خطورهاى وهمى در ضمیر انسان خودنمائى مى‏کند آن را از بین نمى‏برد.

پی نوشت ها:

1- معانى الاخبار،انتشارات اسلامى، ص 79 ،ح 1.

2- مکارم الاخلاق، ط اعلمى، ص 11.

3- بحارالانوار، ط اسلامى، ج 16، ص 161.

4- احیاء العلوم، ج 7، ص 1305.

5- بحار، ج 16، ص 287، ح 142، از امالى شیخ صدوق.

6- مکارم الاخلاق، ص 17.

7- کافى، ط دارالتعارف، ج 2، ص 122، ح 5.

8- نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ط دار احیاء کتب العربى، ج 9، ص 232.

9- احتجاج طبرسى، ط دارالنعمان، ج 1، ص 331.

10-  مستدرک الوسائل، ج 2، ص 295/  درالمنثور، ج 6، ص 70 ،ط بیروت.

11- بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 12.

12- سوره آل عمران/ آیه 144.

13- منزه است خدا از آنچه که آنها توصیفش مى‏کنند مگر بندگان مخلص او. سوره صافات /160.

14- ارشاد القلوب، ج 1، ص 105.

15- درالمنثور فى التفسیر بالماثور، ج 5، ص 205.

16- کافى، ج 2، ص 432.

17- مکارم الاخلاق، ص 18.

18- کافى، ج 7، ص 463، ح 20.

19- احیاء العلوم، ج 7، ص 140.

20- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.

21- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.

22- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.

23- پس باید که توکل کنندگان تنها بر خدا توکل کنند. سوره ابراهیم/ 12.

24- و امر خود را واگذار به خدا مى‏کنم. سوره مؤمن/ 44.

25- و کسى که بر خدا توکل کند پس همان خدا ضامن و کفایت کننده اوست. سوره طلاق/ 3.

26- آگاه باشید که براى اوست آفرینش و همه امور عالم. سوره اعراف/ 54.

27- و بدرستى نهایت و سرانجام هر چیزى به سوى پروردگار تو است. سوره نجم/ 42.

28- سوره شورى/ 53.

آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(2)

روایاتى چند درباره  پاره ‏اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت

1- و در کتاب ارشاد دیلمى است که:

رسول خدا (ص) لباس خود را خودش وصله مى‏زد، و کفش خود را خود مى‏دوخت، و گوسفند خود را مى‏دوشید، و با بردگان هم غذا مى‏شد،و بر زمین مى‏نشست و بر مرکب سوارمى‏شد و دیگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مى‏کرد، و حیا مانعش نمى‏شد از این که مایحتاج خود را خودش از بازار تهیه کرده به سوى اهل خانه‏اش ببرد، به توانگران و فقرا دست مى‏داد و دست خود را نمى‏کشید تا طرف دست خود را بکشد،به هر کس مى‏رسید چه توانگر و چه درویش و چه کوچک و چه بزرگ سلام می داد، و اگر چیزى تعارفش مى‏کردند آن را تحقیر نمى‏کرد اگر چه یک خرماى پوسیده بود، رسول خدا(ص) بسیار خفیف المؤنه و کریم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون این که، بخندد همیشه تبسمى بر لب داشت، و بدون این که چهره‏اش در هم کشیده باشد همیشه اندوهگین به نظر مى‏رسید، و بدون این که از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون این که اسراف بورزد سخى بود،بسیار دل نازک و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود، هرگز به نوعی که سیر شود غذا نخورد، و هرگز دست طمع به سوى چیزى دراز نکرد. (29)

2- و در کتاب مکارم الاخلاق روایت شده که:

رسول الله (ص) عادتش این بود که خود را در آینه ببیند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا این کار را در برابر آب انجام مى‏داد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نیز آرایش مى‏داد و مى‏فرمود:

خداوند دوست دارد که بنده‏اش وقتى براى دیدن برادران از خانه بیرون مى‏رود خود را آماده ساخته؛ آرایش دهد. (30)

3- و در کتاب‏هاى علل و عیون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع) نقل کرده که رسول الله (ص) فرمود: من از پنج چیز دست برنمى‏دارم تا بمیرم:

1ـ روى زمین و با بردگان غذا خوردن.

2ـ بر مرکب ساده سوار شدن.

3 ـ به دست خود بز دوشیدن.

 4 ـ لباس پشمینه پوشیدن.

 5 ـ و به کودکان سلام کردن .براى این دست برنمى‏دارم که امتم نیز بر آن عادت کنند و این خود سنتى شود براى بعد از خودم. (31)

4-و در کتاب فقیه از على (ع) روایت شده که به مردى از بنى سعد فرمود:

آیا تو را از خود و از فاطمه حدیث نکنم  ـ تا آنجا که فرمود ـ  پس صبح شد و رسول الله (ص) بر ما وارد شد در حالى که من و فاطمه هنوز در بستر خود بودیم، فرمود: سلام علیکم، ما از جهت این که در چنین حالى بودیم شرم کرده، جواب سلامش نگفتیم، بار دیگر فرمود: السلام علیکم باز ما جواب ندادیم، بار سوم فرمود: السلام علیکم اینجا بود که ترسیدیم اگر جواب نگوئیم آن جناب مراجعت کنند چرا که عادت آن حضرت چنین بود که سه نوبت سلام مى‏کرد اگر جواب مى‏شنید و اذن مى‏گرفت داخل مى‏شد و گرنه برمى‏گشت، از این جهت ناچار گفتیم: و علیک السلام یا رسول الله، درآى، آن حضرت بعد از شنیدن این جواب داخل شد... .(32)

5- و در کتاب کافى بسند خود از ربعى بن عبد الله از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود : رسول خدا (ص) به زنان هم سلام مى‏کرد و آنها سلامش را جواب مى‏دادند. (33)

6- و نیز در کافى به سند خود از حضرت عبد العظیم بن عبدالله حسنى نقل کرده که ایشان بدون ذکر سند از رسول خدا(ص) نقل کرده و گفته که آن حضرت  سه نوع مى‏نشست: یکى" قرفصاء " ـ و آن عبارت از این بود که ساقهاى پا را بلند مى‏کرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مى‏زد و با دست راست بازوى چپ و با دست چپ بازوى راست را مى‏گرفت، دوم این که دو زانوى خود و نوک انگشتان پا را به زمین مى‏گذاشت، سوم این که یک پا را زیر ران خود گذاشته و پاى دیگر را روى آن پهن می کرد و هرگز دیده نشد که چهار زانو بنشیند. (34)

7- و در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب نبوت از على (ع) نقل کرده که فرمود: هیچ دیده نشد که رسول خدا(ص) با کسى مصافحه کند و او جلوتر از طرف دست خود را بکشد، بلکه آن قدر دست خود را در دست او نگه می داشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هیچ دیده نشد که کسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سکوت کند، بلکه آن قدر حوصله به خرج مى‏داد تا طرف ساکت شود و هیچ دیده نشد که در پیش روى کسى که در خدمتش نشسته پاى خود را دراز کند، و هیچ وقت مخیر بین دو چیز نشد مگر این که آن کاری که دشوارتر بود را اختیار مى‏فرمود، و هیچ وقت در ظلمى که به او می شد به مقام انتقام در نیامد، مگر این که محارم خدا هتک شود که در این صورت خشم مى‏کرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و هیچ وقت در حال تکیه کردن غذا میل نفرمود تا از دنیا رحلت کرد، و هیچ وقت چیزى از او درخواست نشد که در جواب بگوید: "نه"، و حاجت هیچ حاجتمندى را رد نکرد بلکه عملا یا به زبان به قدرى که برایش میسور بود آن را برآورده می ساخت،نمازش در عین تمامیت ازهمه نمازها سبک ‏تر و خطبه‏اش از همه خطبه‏ها کوتاهتر بود، و مردم، آن جناب را به بوى خوشى که از او به مشام مى‏رسید مى‏شناختند، و وقتى با دیگران بر سر یک سفره مى‏نشست اولین کسى بود که شروع به غذا خوردن مى‏کرد، و آخرین کسى بود که از غذا دست مى‏کشید، و همیشه از غذاى جلو خود میل مى‏فرمود، و وقتى چیزى مى‏آشامید آشامیدنش با سه نفس بود، و آن را مى‏مکید و مثل پاره‏اى از مردم نمى‏بلعید، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشامیدن، و جز با دست راست چیزى نمى‏داد و چیزى نمى‏گرفت، رسول خدا با دست راست کار کردن را در جمیع کارهاى خود دوست مى‏داشت حتى در لباس پوشیدن و کفش به پا کردن و موى شانه زدنش.

و وقتى دعا مى‏فرمود سه بار تکرار مى‏کرد، و وقتى تکلم مى‏فرمود در کلام خود تکرار نداشت و اگر اذن دخول مى‏گرفت سه بار تکرار مى‏نمود، کلامش همه روشن بود به طورى که هر شنونده‏اى آن را مى‏فهمید، وقتى تکلم مى‏کرد چیزى شبیه نور از بین ثنایایش - دندان های ثنای ایشان - بیرون مى‏جست، و اگر آن جناب را مى‏دیدى مى‏گفتى افلج (35) است و حال آن که چنین نبود، نگاهش همه به گوشه چشم بود، و هیچ وقت با کسى مطالبى را که خوش آیند آن کس نبود در میان نمى‏گذاشت، وقتى راه مى‏رفت گویى از کوه سرازیر مى‏شد و بارها مى‏فرمود بهترین شما خوش اخلاق‏ترین شما است، هیچ وقت طعم چیزى را مذمت نمى‏کرد، و آن را نمى‏ستود، اهل علم و اصحاب حدیث در حضورش نزاع نمى‏کردند، و هر دانشمندى که موفق به درک حضورش شد این معنا را گفت که من به چشم خود احدى را نه قبل از او  و نه بعد از او نظیر او ندیدم. (36)

8- و در کتاب کافى به سند خود از جمیل بن دراج از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود : رسول خدا (ص) نگاه‏هاى زیر چشمى خود را در بین اصحابش به طور مساوى تقسیم کرده بود به این معنا که به تمام آنان به یک جور نظر مى‏انداخت و همه را به یک چشم مى‏دید، و نیز فرمود:هیچ اتفاق نیافتاد که آن جناب پاى خود را در مقابلاصحابش دراز کند،و اگر مردى با او مصافحه مى‏کرد دست خود را از دست او بیرون نمى‏کشید و صبر مى‏کرد تا طرف دست او را رها سازد، از همین جهت وقتى مردم این معنا را فهمیدند هر کس با آن جناب مصافحه مى‏کرد دست خود را مرتباً به طرف خود مى‏کشید تا آن که از دست آن حضرت جدا مى‏کرد. (37)

9- و در کتاب مکارم الاخلاق مى‏گوید، رسول خدا(ص) هر وقت حرف مى‏زد در حرف زدنش تبسم مى‏کرد. (38)

10-و نیز از یونس شیبانى نقل مى‏کنند که گفت امام ابى عبدالله (ع) به من فرمود: چطور است شوخى کردنتان با یکدیگر؟ عرض کردم خیلى کم است، فرمود چرا با هم شوخى نمى‏کنید؟ شوخى از خوش اخلاقى است و تو با شوخى مى‏توانى در برادر مسلمانت مسرتى ایجاد کنى،رسول خدا (ص) همواره با اشخاص شوخى مى‏کرد، و مى‏خواست تا بدین وسیله آنان را مسرور سازد.(39)

11- و نیز در آن کتاب از ابى القاسم کوفى در کتاب اخلاق خود از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر این که از شوخى بهره‏اى دارد، رسول الله (ص) هم با اشخاص شوخى مى‏کرد، ولى در شوخی هایش جز حق نمى‏گفت. (40)

12- و در کافى به سند خود از معمر بن خلاد نقل کرده که گفت از حضرت ابى الحسن سؤال کرد که قربانت شوم، انسان با مردم  رفت و آمد دارد، مردم مزاح مى‏کنند، مى‏خندند، تکلیف چیست؟ فرمود، عیبى ندارد اگر نباشد، و من گمان مى‏کنم مقصود آن جناب از جمله "اگر نباشد" این بود که اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود:مردى اعرابى به دیدن رسول الله مى‏آمد و برایش هدیه مى‏آورد و همان جا به عنوان شوخى مى‏گفت پول هدیه ما را مرحمت کن. رسول خدا هم مى‏خندید و وقتى اندوهناک مى‏شد مى‏فرمود: اعرابى چه شد کاش مى‏آمد.(41)

13- و در کافى به سند خود از طلحة بن زید از امام ابى عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(ص) بیشتر اوقات رو به قبله مى‏نشست. (42)

14- و در کتاب مکارم مى‏گوید: رسول خدا (ص) رسمش این بود که وقتى مردم، بچه‏هاى نو رسیده خود را به عنوان تبرک خدمت آن جناب مى‏آوردند، آن حضرت براى احترام خانواده آن کودک، وى را در دامن خود مى‏گذاشت و چه بسا بچه در دامن آن حضرت بول مى‏کرد و کسانى که مى‏دیدند ناراحت شده و سر و صدا راه مى‏انداختند، آن حضرت نهیبشان مى‏کرد. و طورى رفتار مى‏کرد که خانواده کودک احساس نمى‏کردند که آن جناب از بول بچه‏شان متاذى شد تا در پى کار خود مى‏شدند، آن وقت برمى‏خاست و لباس خود را مى‏شست. (43)

15- و نیز در همان کتاب روایت شده که رسول خدا(ص) را رسم چنین بود که اگر سوار بود هیچ وقت نمى‏گذاشت کسى پیاده همراهیش کند یا او را سوار در ردیف خود مى‏کرد و یا مى‏فرمود تو جلوتر برو و در هر جا که مى‏گویى، منتظرم باش تا بیایم. (44)

16- و نیز از کتاب اخلاق ابى القاسم کوفى نقل مى‏کند که نوشته است: در آثار و اخبار چنین آمده کهرسول خدا(ص) براى خود از احدى انتقام نگرفت، بلکه هر کسى که آزارش مى‏کرد عفو مى‏فرمود.(45)

17- و نیز در مکارم الاخلاق مى‏نویسد کهرسم رسول خدا(ص) این بود که اگر کسى از مسلمین را سه روز نمى‏دید جویاى حالش مى‏شد، اگر مى‏گفتند سفر کرده حضرت دعاى خیر براى او مى‏فرمود، و اگر مى‏گفتند منزل است به زیارتش مى‏رفت و اگر مى‏گفتند مریض است عیادتش مى‏فرمود.(46)

18- و نیز از انس نقل مى‏کند که گفت: من نُه سال خدمتگزارى رسول خدا را کردم و هیچ به یاد ندارم که در عرض این مدت به من فرموده باشد چرا فلان کار را نکردى، و نیز به یاد ندارم که در یکى از کارهایم خرده ‏گیرى کرده باشد. (47)

19- و در کتاب احیاء العلوم مى‏گوید انس گفته: به آن خدایى که رسول الله (ص) را به حق مبعوث کرد، هیچگاه نشد که مرا در کارى که کردم و او را خوش نیامد عتاب کرده باشد که چرا چنین کردى، نه تنها آن جناب مرا مورد عتاب قرار نداد بلکه اگر هم زوجات او مرا ملامت مى‏کردند مى‏فرمود متعرضش نشوید مقدر چنین بوده است. (48)

20- و نیز در آن کتاب از انس نقل کرده که گفت: هیچ یک از اصحاب و یا دیگران آن حضرت را نخواند مگر این که در جواب مى‏فرمود:" لبیک". (49)

21- و نیز از او نقل کرده که گفت اصحاب خود را همیشه براى احترام و به دست آوردن دلهایشان به کنیه‏هایشان مى‏خواند، و اگر هم کسى کنیه نداشت خودش براى او کنیه مى‏گذاشت. مردم هم او را به کنیه‏اى که آن جناب برایش گذاشته بود صدا مى‏زدند. و هم چنین زنان اولاد دار و بى اولاد و حتى بچه‏ها را کنیه مى‏گذاشت و بدین وسیله دلهایشان را به دست مى‏آورد. (50)

22- و نیز در آن کتاب است که رسول خدا(ص) را رسم این بود که هر که بر او وارد مى‏شد تشک خود را زیرش مى‏گسترانید و اگر شخص وارد مى‏خواست قبول نکند اصرار مى‏کرد تا بپذیرد. (51)

23- و در کافى به اسناد خود از عجلان نقل کرده که گفت: من در حضور حضرت صادق(ع) بودم که سائلى به در خانه‏اش آمد، آن حضرت برخاست و از ظرفى که در آن خرما بود هر دو دست خود را پر کرده و به فقیر داد، چیزى نگذشت سائل دیگرى آمد، و آن جناب برخاست و مشتى خرما به او داد، سپس سائل سومى آمد حضرت برخاست و مشتى خرما نیز به او داد، باز هم چیزى نگذشت سائل چهارمى آمد، این بار حضرت برخاست و به مرد سائل فرمود: خدا ما و شما را روزى دهد؟ آنگاه به من فرمود: رسم رسول خدا(ص) چنین بود که احدى از او از مال دنیا چیزى درخواست نمى‏کرد مگر این که آن حضرت می دادش، تا این که روزى زنى پسرى را که داشت نزد آن حضرت فرستاد و گفت از رسول خدا چیزى بخواه اگر در جوابت فرمود چیزى در دست ما نیست بگو پس پیراهنت را به من ده، امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) پیراهن خود را در آورد و جلوى پسر انداخت ( در نسخه دیگرى دارد پیراهن خود را کند و به او داد) خداى تعالى با آیه:"لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا ـ دست خود را بسته به گردن خود مکن، و آن را به کلى هم باز مکن تا این چنین ملامت شده و تهى دست شوى"، آن جناب را به میانه روى در انفاق سفارش کرده است. (52)

24- و نیز در آن کتاب به سند خود از جابر از ابى جعفر(ع) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هدیه را قبول مى‏کرد و لیکن صدقه نمى‏خورد. (53)

25ـ و نیز در آن کتاب از موسى بن عمران بن بزیع نقل کرده که گفت: به حضرت رضا(ع) عرض کردم فدایت شوم مردم چنین روایت مى‏کنند که رسول خدا (ص) وقتى به دنبال کارى مى‏رفت از راهى که رفته بود برنمى‏گشت، بلکه از راه دیگرى مراجعت مى‏فرمود، آیا این روایت صحیح است و رسول خدا(ص) چنین می کرد؟ آن حضرت در جواب فرمود: آرى من هم خیلى از اوقات چنین مى‏کنم تو نیز چنین کن، آنگاه به من فرمود: بدان که این عمل براى رسیدن به رزق نزدیک ‏تر است. (54)

26- و در کتاب اقبال به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) همیشه بعد از طلوع آفتاب از خانه بیرون مى‏آمد. (55)

27- و در کافى به سند خود از عبدالله بن مغیره از کسى که براى او نقل نموده روایت کرده که گفت:رسول خدا (ص) وقتى وارد منزلى می شد در نزدیکترین جا، نسبت به محل ورود مى‏نشست. (56)

 این روایت را سبط طبرسى هم در کتاب المشکوة خود از کتاب محاسن و کتبى دیگر نقل کرده است. (57)


پی نوشت ها:

29- ارشاد دیلمى، ط بیروت، ج 1، ص 115.

30- مکارم الاخلاق، ص 34.

31- علل الشرایع، ص 130.

32- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 211، ح 32.

33- کافى، ج 2، ص 148، ح 1.

34- کافى، ج 2، ص 661، ح 1.

35- افلج کسى است که میان دندانهاى بالاى او فاصله زیاد باشد.

36- مکارم الاخلاق، ص 23.

37- کافى، ج 2، ص 671، ح 1.

38- مکارم الاخلاق، ص 21.

39- مکارم الاخلاق، ص 21.

40- مکارم الاخلاق، ص 21/ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 76، ح 3.

41- کافى، ج 2، ص 663، ح 1.

42- کافى، ج 2، ص 661، ح 4.

43- مکارم الاخلاق، ص 25.

44- مکارم الاخلاق، ص 22.

45- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 87، ح 11.

46- مکارم الاخلاق، ص 19.

47- مکارم الاخلاق، ص 16.

48- احیاء العلوم، ج 7، ص 112.

49- احیاء العلوم، ج 7، ص 145، ولى در اینجا(از انس) نیست.

50- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.

51- احیاء العلوم، ج 7، ص 114.

52- کافى، ج 4، ص 55، ح 7.

53- کافى، ج 5، ص 143، ح 7.

54- کافى، ج 5، ص 314، ح 41.

55- کتاب اقبال، ص 281، سطر 10.

56- کافى، ج 2، ص 662، ح 6.

57- مشکوة الانوار، ص 204، فصل 6، ب 4، ط دار الکتب الاسلامیة / بحارالانوار، ج 16، ط جدید، ص 240.

آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام(3)

از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت

1- و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت یکى این است که آن حضرت بنا به نقل صاحب کتاب مکارم الاخلاق وقتى مى‏خواست موى سر و محاسن شریف خود را بشوید با سدر مى‏شست. (58)

2- و در جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) همیشه موى خود را شانه می زد و اغلب با آب شانه مى‏کرد و مى‏فرمود: آب براى خوشبو کردن مؤمن کافى است. (59)

3- و در کافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: یکى از سنت‏ها گرفتن ناخن ها است.

4- و در فقیه مى‏گوید: روایت شده که یکى از سنت‏ها، دفن کردن مو و ناخن و خون است. (60)

5- و نیز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مى‏کند که از حضرت ابى جعفر از خضاب پرسید، آن جناب فرمود: رسول خدا(ص) همواره خضاب می کرد. (61)

6- و در کتاب مکارم است که رسول خدا(ص) همواره روغن به بدن خود مى‏مالید. (62)

7- و در فقیه مى‏گوید: على(ع) فرموده: ازاله موى زیر بغل بوى بد را از انسان زایل مى‏سازد، علاوه بر این که هم پاکیزگى است و هم از سنت‏هایى است که رسول خدا (ص) به آن امر فرموده است. (63)

8- و در کتاب مکارم الاخلاق مى‏گوید: براى رسول خدا(ص) سرمه ‏دانى بود که هر شب با آن سرمه به چشم مى‏کشید، و سرمه‏اش سرمه سنگ بود. (64)

9- و در کافى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: از سنن مرسلین یکى مسواک کردن دندانها است. (65)

10- و در فقیه به سند خود از على (ع) نقل کرده که در حدیث "اربع مائة ـ چهار صد کلمه" خود فرمود:و مسواک کردن باعث رضاى خدا و از سنت پیغمبر(ص) و مایه خوشبوئى و پاکیزگى دهان است.(66)

 اخبار درباره عادت داشتن رسول خدا(ص) به مسواک و سنت قرار دادن آن از طریق شیعه و سنى بسیار زیاد است.

11- و در فقیه مى‏گوید امام صادق(ع) فرمود: چهار چیز از اخلاق انبیاء است: 1 ـ عطر زدن 2 ـ ازاله کردن موهای زائد 3 ـ نوره کشیدن ... . (67)

12- و کافى به سند خود از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود:براى رسول خدا(ص) مُشک دانى بود که بعد از هر وضویى آن را با دست تر مى‏گرفت و در نتیجه هر وقت که از خانه به بیرون تشریف مى‏آورد از بوى خوشش شناخته مى‏شد که رسول الله (ص) است.(68)

13- و در کتاب مکارم مى‏گوید: هیچ عطرى عرضه به آن جناب نمى‏شد مگر آن که خود را با آن خوشبو مى‏کرد و مى‏فرمود: بوى خوشى دارد و حملش آسان است، و اگر هم خود را با آن خوشبو نمى‏کرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مى‏چشید. (69)

14- و نیز در آن کتاب مى‏نویسد: رسول خدا(ص) با عود خود را بخور می داد. (70)

15- و در کتاب ذخیرة المعاد است که: مشک را بهترین و محبوبترین عطرها مى‏دانست. (71)

16- و در کافى به سند خود از اسحاق طویل عطار از ابى عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود : رسول خدا(ص) بیش از آن مقدارى که براى خوراک خرج مى‏کرد براى عطر پول مى‏داد. (72)

17- و نیز در کافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود:

امیرالمؤمنین(ع) فرموده: عطر به شارب زدن از اخلاق انبیاء و احترام به کرام الکاتبین است. (73)

18- و نیز به سند خود از سکن خزاز نقل کرده که گفت: شنیدم امام صادق (ع) مى‏فرمود: بر هر بالغى لازم است که در هر جمعه شارب و ناخن خود را چیده و مقدارى عطر استعمال کند. (74)

19- و در فقیه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: اگر در روز عید فطر براى رسول خدا(ص) عطر مى‏آوردند اول به زنان خود مى‏داد. (75)

20- و در کتاب مکارم است که رسول خدا(ص) به انواع روغن‏ها خود را روغن مالى مى‏فرمود، و نیز فرمود: آن جناب بیشتر با روغن بنفشه روغن مالى مى‏فرمود، و مى‏گفت، این روغن بهترین روغن است. (76)


آداب آن جناب در سفر

1- و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى که  در فقیه به سند خود از عبدالله سنان از ابى جعفر(ع) نقل کرده ـ این بود که: آن جناب بیشتر در روز پنج شنبه مسافرت مى‏کرد. (77)

و در این معنا احادیث بسیارى است.

2- و در کتاب امان الاخطار و کتاب مصباح الزائر آمده است که صاحب کتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت می رفت پنج چیز با خود برمى‏داشت: 1 ـ آئینه 2 ـ سرمه ‏دان  3 ـ شانه  4 ـ مسواک  5 ـ و در روایت دیگرى دارد که مقراض را هم همراه خود مى‏برد. (78)

 این روایت را در کتاب مکارم و جعفریات نیز نقل کرده است.

3- و در کتاب مکارم از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) وقتى راه مى‏رفت طورى با نشاط مى‏رفت که به نظر مى‏رسید خسته و کسل نیست. (79)

4- و در فقیه به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) در سفر هر وقت از بلندی ها سرازیر مى‏شد مى‏گفت: "لا اله الا الله" و هر وقت بر بلندی ها بالا مى‏رفت مى‏گفت: "الله اکبر". (80)

5- و در کتاب لب اللباب تالیف قطب روایت شده که رسول خدا (ص) از هیچ منزلى کوچ نمى‏کرد مگر این که در آن منزل دو رکعت نماز مى‏خواند و مى‏فرمود: این کار را براى این مى‏کنم که این منازل به نمازى که در آنها خوانده‏ام شهادت دهند. (81)

6- و در کتاب فقیه مى‏گوید: رسول خدا(ص) وقتى با مؤمنین خدا حافظى مى‏فرمود مى‏گفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خیرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده کند و دین و دنیاى شما را سالم و ایمن سازد و شما را به سلامت و با غنیمت فراوان برگرداند. (82)

روایات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، لیکن با همه اختلافى که دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنیمت همه متفقند.

7- و در کتاب جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) به اشخاصى که از مکه مى‏آمدند مى‏فرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بیامرزد و در قبال مخارجى که کردى به تو نفقه (روزى) دهد. (83)

روایاتى در باره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن

1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنى‏ها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مى‏پوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مى‏آمد، و بیشتر لباس سفید مى‏پوشید و مى‏فرمود:

زنده‏ هاى خود را سفید بپوشانید و مرده‏هاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مى‏پوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مى‏پوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مى‏شد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مى‏پوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مى‏بست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مى‏کرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مى‏ایستاد، کما این که بسیار مى‏شد که تنها یک کساء مى‏پوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مى‏پوشید و مى‏فرمود:

من هم بنده‏اى هستم و لباس بنده‏ها را مى‏پوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعه‏اش بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که تنها یک سرتا سرى مى‏پوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازه‏ها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مى‏کردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مى‏خواند و آن را به خود مى‏پیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مى‏انداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مى‏کرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مى‏افکند و با این حالت نماز مى‏گذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم .

انس مى‏گوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مى‏دیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مى‏خواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مى‏کرد، و بسیار مى‏شد که از خانه بیرون مى‏آمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مى‏خواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامه‏ها را مُهر مى‏کرد و مى‏فرمود مهر کردن نامه‏ها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مى‏گذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمى‏داشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مى‏گذاشت و به طرف آن نماز مى‏کرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مى‏پیچید، رسول خدا (ص) عمامه‏اى داشت که آن را "سحاب" مى‏گفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مى‏گذاشت و مى‏آمد رسول خدا (ص) مى‏فرمود على دارد با "سحاب" مى‏آید.

همیشه لباس را از طرف راست مى‏پوشید و مى‏گفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مى‏کرد از طرف چپ آن را از تن خارج مى‏نمود، و هر وقت لباسى نو مى‏پوشید، لباس کهنه‏اش را به فقیرى مى‏داد و مى‏گفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.

و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع  طول و یک ذراع  و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مى‏خواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مى‏گسترانیدند، و غالبا روى حصیر مى‏خوابید.

و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مى‏گذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگ‏ها شرکت مى‏فرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مى‏بست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقه‏اش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مى‏آشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو ‏گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مى‏دانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مى‏فرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه‏ها هم بدون پروا از آن جناب چنین مى‏کردند. (85)

2- و در کتاب عوالى است که روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت که گاهى به سر مى‏گذاشت و با آن نماز مى‏خواند. (86)

 روایت شده که بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود که سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.

3- و در کتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مى‏کند که در ضمن حدیث "چهار صد کلمه" فرموده : لباس پنبه‏اى بپوشید که لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمى‏پوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)

این روایت از صدوق نیز بدون ذکر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در کتاب التعریف نقل کرده و با همین روایت معنا روایتى که قبلا گذشت که آن جناب لباس پشم مى‏پوشید روشن مى‏شود و منافاتى هم بین آن دو نیست.

4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) عصاى کوچکى داشت که در پائین آن آهن به کار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تکیه مى‏کرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مى‏گرفت. (88)

 این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل کرده است.

5- و در کافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)

6- و در آن کتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید که مدور باشد همانطور که نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)

7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یکى از آنها نوشته بود:

"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)

8- و نیز در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مى‏کند که در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مى‏کردند. (92)

9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسکن و متعلقات آن یکى همان مطلبى است که ابن فهد در کتاب التحصین خود گفته که: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى که خشتى روى خشت نگذاشت. (93)

10- و در کتاب لب اللباب مى‏گوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)

11- و از کتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مى‏شد ظرف آب مى‏خواست و براى نماز تطهیر مى‏کرد، آنگاه برمى‏خاست دو رکعت نماز کوتاه و مختصر اقامه مى‏کرد، سپس بر فراش خود قرار مى‏گرفت. (95)

12- و در کافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مى‏فرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمى‏زد.(96)

13- و در کتاب مکارم مى‏گوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متکایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت ‏تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یک تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت که بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت که به هر جا نقل مکان مى‏داد آن را برایش دو طاقه فرش مى‏کردند. (97)

14- و نیز در کتاب مکارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل کرده که فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن که بلافاصله براى خدا به سجده مى‏افتاد. (98)

15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است که در رساله محکم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى که به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل کرده که فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام کرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل کرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مى‏خورم و در شب هم مى‏خوابم و اگر کسى از این سنت من دورى کند از من نخواهد بود... (99)

 این معنا در کتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.

16- و نیز در آن کتاب به سند خود از" بکار بن کردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز...  قرار داده شده است. (100)

17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مى‏کند که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم که مى‏فرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)

18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می کند که در ضمن حدیث (چهار صد کلمه) فرمود: بچه‏هاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه کنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین کرد. (102)


آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ها

1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یکى آنست که در کتاب کافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست ‏تر از این نمى‏داشت که دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)

2- و در کتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل کرده که همه، جوابهائى است که على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مى‏داده، در ضمن مى‏رسد به اینجا که یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مى‏گویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟

حضرت فرمود: آرى چنین است ولیکن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفره‏اى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شکمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مى‏ماند. (104)

3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده که گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم حدیثى از پدرت روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا  نان گندم نخورد، و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (105)

4- و در کتاب دعوات قطب روایت شده که رسول خدا(ص) در حال تکیه غذا نخورد مگر یک مرتبه که آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)

 این معنا را کلینى و شیخ به طریق زیادى نقل کرده‏اند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در کتاب زهد آورده اند.


پى‏نوشت ها:

58- مکارم الاخلاق، ص 32.

59- جعفریات، ص 156.

60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.

61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.

62- مکارم الاخلاق، ص 35.

63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.

64- مکارم الاخلاق، ص 34.

65- کافى، ج 3، ص 23، ح 2.

66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مى‏کند.

67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.

68- کافى، ج 6، ص 515، ح 3.

69- مکارم الاخلاق، ص 34.

70- مکارم الاخلاق، ص 34.

71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع کافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.

72- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.

73- کافى، ج 6، ص 510، ح 5.

74- کافى، ج 6، ص 511، ح 10.

75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.

76- مکارم الاخلاق، ص 33.

77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.

78- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المکارم ج 1 ص 36. و در کافى ج 6 ص 15 به این مضمون.

79- مکارم الاخلاق، ص 22.

80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.

81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.

82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.

83- جعفریات، ص 75.

84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند که وقت خواندن نماز پیش روى مى‏گذارند، مانند عصا و غیر آن.

85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.

86- مستدرک، ج 1، ص 203، ح 5.

87- خصال صدوق، ص 612.

88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.

89- کافى، ج 6، ص 468، ح 1.

90- کافى، ج 6، ص 468، ح 4.

91- خصال صدوق، ص 61.

92- مستدرک، ج 1، ص 229.

93- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.

94- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.

95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.

96- کافى، ج 5، ص 28، ح 3.

97- مکارم الاخلاق، صص 38 و 39.

98- همان.

99- مستدرک، ج 2، ص 530.

100- کافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.

101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.

102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.

103- کافى، ج 8، ص 129، ح 99.

104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.

105- بحار، ج 16، ص 243/ از مکارم الاخلاق، ص 28.

106-  مستدرک الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.

روایاتى در باره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن

1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنى‏ها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مى‏پوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مى‏آمد، و بیشتر لباس سفید مى‏پوشید و مى‏فرمود:

زنده‏ هاى خود را سفید بپوشانید و مرده‏هاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مى‏پوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مى‏پوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مى‏شد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مى‏پوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مى‏بست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مى‏کرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مى‏ایستاد، کما این که بسیار مى‏شد که تنها یک کساء مى‏پوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مى‏پوشید و مى‏فرمود:

من هم بنده‏اى هستم و لباس بنده‏ها را مى‏پوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعه‏اش بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که تنها یک سرتا سرى مى‏پوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازه‏ها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مى‏کردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مى‏خواند و آن را به خود مى‏پیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مى‏انداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مى‏کرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مى‏افکند و با این حالت نماز مى‏گذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم .

انس مى‏گوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مى‏دیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مى‏خواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مى‏کرد، و بسیار مى‏شد که از خانه بیرون مى‏آمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مى‏خواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامه‏ها را مُهر مى‏کرد و مى‏فرمود مهر کردن نامه‏ها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مى‏گذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمى‏داشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مى‏گذاشت و به طرف آن نماز مى‏کرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مى‏پیچید، رسول خدا (ص) عمامه‏اى داشت که آن را "سحاب" مى‏گفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مى‏گذاشت و مى‏آمد رسول خدا (ص) مى‏فرمود على دارد با "سحاب" مى‏آید.

همیشه لباس را از طرف راست مى‏پوشید و مى‏گفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مى‏کرد از طرف چپ آن را از تن خارج مى‏نمود، و هر وقت لباسى نو مى‏پوشید، لباس کهنه‏اش را به فقیرى مى‏داد و مى‏گفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.

و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع  طول و یک ذراع  و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مى‏خواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مى‏گسترانیدند، و غالبا روى حصیر مى‏خوابید.

و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مى‏گذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگ‏ها شرکت مى‏فرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مى‏بست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقه‏اش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مى‏آشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو ‏گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مى‏دانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مى‏فرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه‏ها هم بدون پروا از آن جناب چنین مى‏کردند. (85)

2- و در کتاب عوالى است که روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت که گاهى به سر مى‏گذاشت و با آن نماز مى‏خواند. (86)

 روایت شده که بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود که سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.

3- و در کتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مى‏کند که در ضمن حدیث "چهار صد کلمه" فرموده : لباس پنبه‏اى بپوشید که لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمى‏پوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)

این روایت از صدوق نیز بدون ذکر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در کتاب التعریف نقل کرده و با همین روایت معنا روایتى که قبلا گذشت که آن جناب لباس پشم مى‏پوشید روشن مى‏شود و منافاتى هم بین آن دو نیست.

4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) عصاى کوچکى داشت که در پائین آن آهن به کار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تکیه مى‏کرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مى‏گرفت. (88)

 این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل کرده است.

5- و در کافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)

6- و در آن کتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید که مدور باشد همانطور که نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)

7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یکى از آنها نوشته بود:

"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)

8- و نیز در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مى‏کند که در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مى‏کردند. (92)

9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسکن و متعلقات آن یکى همان مطلبى است که ابن فهد در کتاب التحصین خود گفته که: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى که خشتى روى خشت نگذاشت. (93)

10- و در کتاب لب اللباب مى‏گوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)

11- و از کتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مى‏شد ظرف آب مى‏خواست و براى نماز تطهیر مى‏کرد، آنگاه برمى‏خاست دو رکعت نماز کوتاه و مختصر اقامه مى‏کرد، سپس بر فراش خود قرار مى‏گرفت. (95)

12- و در کافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مى‏فرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمى‏زد.(96)

13- و در کتاب مکارم مى‏گوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متکایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت ‏تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یک تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت که بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت که به هر جا نقل مکان مى‏داد آن را برایش دو طاقه فرش مى‏کردند. (97)

14- و نیز در کتاب مکارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل کرده که فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن که بلافاصله براى خدا به سجده مى‏افتاد. (98)

15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است که در رساله محکم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى که به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل کرده که فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام کرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل کرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مى‏خورم و در شب هم مى‏خوابم و اگر کسى از این سنت من دورى کند از من نخواهد بود... (99)

 این معنا در کتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.

16- و نیز در آن کتاب به سند خود از" بکار بن کردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز...  قرار داده شده است. (100)

17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مى‏کند که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم که مى‏فرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)

18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می کند که در ضمن حدیث (چهار صد کلمه) فرمود: بچه‏هاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه کنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین کرد. (102)


آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ها

1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یکى آنست که در کتاب کافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست ‏تر از این نمى‏داشت که دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)

2- و در کتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل کرده که همه، جوابهائى است که على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مى‏داده، در ضمن مى‏رسد به اینجا که یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مى‏گویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟

حضرت فرمود: آرى چنین است ولیکن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفره‏اى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شکمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مى‏ماند. (104)

3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده که گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم حدیثى از پدرت روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا  نان گندم نخورد، و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (105)

4- و در کتاب دعوات قطب روایت شده که رسول خدا(ص) در حال تکیه غذا نخورد مگر یک مرتبه که آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)

 این معنا را کلینى و شیخ به طریق زیادى نقل کرده‏اند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در کتاب زهد آورده اند.


پى‏نوشت ها:

58- مکارم الاخلاق، ص 32.

59- جعفریات، ص 156.

60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.

61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.

62- مکارم الاخلاق، ص 35.

63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.

64- مکارم الاخلاق، ص 34.

65- کافى، ج 3، ص 23، ح 2.

66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مى‏کند.

67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.

68- کافى، ج 6، ص 515، ح 3.

69- مکارم الاخلاق، ص 34.

70- مکارم الاخلاق، ص 34.

71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع کافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.

72- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.

73- کافى، ج 6، ص 510، ح 5.

74- کافى، ج 6، ص 511، ح 10.

75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.

76- مکارم الاخلاق، ص 33.

77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.

78- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المکارم ج 1 ص 36. و در کافى ج 6 ص 15 به این مضمون.

79- مکارم الاخلاق، ص 22.

80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.

81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.

82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.

83- جعفریات، ص 75.

84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند که وقت خواندن نماز پیش روى مى‏گذارند، مانند عصا و غیر آن.

85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.

86- مستدرک، ج 1، ص 203، ح 5.

87- خصال صدوق، ص 612.

88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.

89- کافى، ج 6، ص 468، ح 1.

90- کافى، ج 6، ص 468، ح 4.

91- خصال صدوق، ص 61.

92- مستدرک، ج 1، ص 229.

93- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.

94- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.

95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.

96- کافى، ج 5، ص 28، ح 3.

97- مکارم الاخلاق، صص 38 و 39.

98- همان.

99- مستدرک، ج 2، ص 530.

100- کافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.

101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.

102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.

103- کافى، ج 8، ص 129، ح 99.

104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.

105- بحار، ج 16، ص 243/ از مکارم الاخلاق، ص 28.

106-  مستدرک الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.

آداب آن جناب در سفر

1- و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى که  در فقیه به سند خود از عبدالله سنان از ابى جعفر(ع) نقل کرده ـ این بود که: آن جناب بیشتر در روز پنج شنبه مسافرت مى‏کرد. (77)

و در این معنا احادیث بسیارى است.

2- و در کتاب امان الاخطار و کتاب مصباح الزائر آمده است که صاحب کتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت می رفت پنج چیز با خود برمى‏داشت: 1 ـ آئینه 2 ـ سرمه ‏دان  3 ـ شانه  4 ـ مسواک  5 ـ و در روایت دیگرى دارد که مقراض را هم همراه خود مى‏برد. (78)

 این روایت را در کتاب مکارم و جعفریات نیز نقل کرده است.

3- و در کتاب مکارم از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) وقتى راه مى‏رفت طورى با نشاط مى‏رفت که به نظر مى‏رسید خسته و کسل نیست. (79)

4- و در فقیه به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) در سفر هر وقت از بلندی ها سرازیر مى‏شد مى‏گفت: "لا اله الا الله" و هر وقت بر بلندی ها بالا مى‏رفت مى‏گفت: "الله اکبر". (80)

5- و در کتاب لب اللباب تالیف قطب روایت شده که رسول خدا (ص) از هیچ منزلى کوچ نمى‏کرد مگر این که در آن منزل دو رکعت نماز مى‏خواند و مى‏فرمود: این کار را براى این مى‏کنم که این منازل به نمازى که در آنها خوانده‏ام شهادت دهند. (81)

6- و در کتاب فقیه مى‏گوید: رسول خدا(ص) وقتى با مؤمنین خدا حافظى مى‏فرمود مى‏گفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خیرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده کند و دین و دنیاى شما را سالم و ایمن سازد و شما را به سلامت و با غنیمت فراوان برگرداند. (82)

روایات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، لیکن با همه اختلافى که دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنیمت همه متفقند.

7- و در کتاب جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) به اشخاصى که از مکه مى‏آمدند مى‏فرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بیامرزد و در قبال مخارجى که کردى به تو نفقه (روزى) دهد. (83)

روایاتى در باره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن

1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنى‏ها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مى‏پوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مى‏آمد، و بیشتر لباس سفید مى‏پوشید و مى‏فرمود:

زنده‏ هاى خود را سفید بپوشانید و مرده‏هاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مى‏پوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مى‏پوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مى‏شد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مى‏پوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مى‏بست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مى‏کرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مى‏ایستاد، کما این که بسیار مى‏شد که تنها یک کساء مى‏پوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مى‏پوشید و مى‏فرمود:

من هم بنده‏اى هستم و لباس بنده‏ها را مى‏پوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعه‏اش بود، و بسیار اتفاق مى‏افتاد که تنها یک سرتا سرى مى‏پوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازه‏ها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مى‏کردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مى‏خواند و آن را به خود مى‏پیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مى‏انداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مى‏کرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مى‏افکند و با این حالت نماز مى‏گذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم .

انس مى‏گوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مى‏دیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مى‏خواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مى‏کرد، و بسیار مى‏شد که از خانه بیرون مى‏آمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مى‏خواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامه‏ها را مُهر مى‏کرد و مى‏فرمود مهر کردن نامه‏ها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مى‏گذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمى‏داشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مى‏گذاشت و به طرف آن نماز مى‏کرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مى‏پیچید، رسول خدا (ص) عمامه‏اى داشت که آن را "سحاب" مى‏گفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مى‏گذاشت و مى‏آمد رسول خدا (ص) مى‏فرمود على دارد با "سحاب" مى‏آید.

همیشه لباس را از طرف راست مى‏پوشید و مى‏گفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مى‏کرد از طرف چپ آن را از تن خارج مى‏نمود، و هر وقت لباسى نو مى‏پوشید، لباس کهنه‏اش را به فقیرى مى‏داد و مى‏گفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.

و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع  طول و یک ذراع  و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مى‏خواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مى‏گسترانیدند، و غالبا روى حصیر مى‏خوابید.

و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مى‏گذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگ‏ها شرکت مى‏فرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مى‏بست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقه‏اش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مى‏آشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو ‏گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مى‏دانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مى‏فرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه‏ها هم بدون پروا از آن جناب چنین مى‏کردند. (85)

2- و در کتاب عوالى است که روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت که گاهى به سر مى‏گذاشت و با آن نماز مى‏خواند. (86)

 روایت شده که بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود که سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.

3- و در کتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مى‏کند که در ضمن حدیث "چهار صد کلمه" فرموده : لباس پنبه‏اى بپوشید که لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمى‏پوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)

این روایت از صدوق نیز بدون ذکر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در کتاب التعریف نقل کرده و با همین روایت معنا روایتى که قبلا گذشت که آن جناب لباس پشم مى‏پوشید روشن مى‏شود و منافاتى هم بین آن دو نیست.

4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) عصاى کوچکى داشت که در پائین آن آهن به کار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تکیه مى‏کرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مى‏گرفت. (88)

 این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل کرده است.

5- و در کافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)

6- و در آن کتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید که مدور باشد همانطور که نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)

7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یکى از آنها نوشته بود:

"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)

8- و نیز در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مى‏کند که در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مى‏کردند. (92)

9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسکن و متعلقات آن یکى همان مطلبى است که ابن فهد در کتاب التحصین خود گفته که: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى که خشتى روى خشت نگذاشت. (93)

10- و در کتاب لب اللباب مى‏گوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)

11- و از کتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مى‏شد ظرف آب مى‏خواست و براى نماز تطهیر مى‏کرد، آنگاه برمى‏خاست دو رکعت نماز کوتاه و مختصر اقامه مى‏کرد، سپس بر فراش خود قرار مى‏گرفت. (95)

12- و در کافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مى‏فرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمى‏زد.(96)

13- و در کتاب مکارم مى‏گوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متکایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت ‏تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یک تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت که بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت که به هر جا نقل مکان مى‏داد آن را برایش دو طاقه فرش مى‏کردند. (97)

14- و نیز در کتاب مکارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل کرده که فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن که بلافاصله براى خدا به سجده مى‏افتاد. (98)

15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است که در رساله محکم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى که به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل کرده که فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام کرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل کرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مى‏خورم و در شب هم مى‏خوابم و اگر کسى از این سنت من دورى کند از من نخواهد بود... (99)

 این معنا در کتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.

16- و نیز در آن کتاب به سند خود از" بکار بن کردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز...  قرار داده شده است. (100)

17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مى‏کند که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم که مى‏فرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)

18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می کند که در ضمن حدیث (چهار صد کلمه) فرمود: بچه‏هاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه کنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین کرد. (102)


آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى‏ها

1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یکى آنست که در کتاب کافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست ‏تر از این نمى‏داشت که دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)

2- و در کتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل کرده که همه، جوابهائى است که على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مى‏داده، در ضمن مى‏رسد به اینجا که یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مى‏گویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟

حضرت فرمود: آرى چنین است ولیکن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفره‏اى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شکمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مى‏ماند. (104)

3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده که گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم حدیثى از پدرت روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا  نان گندم نخورد، و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (105)

4- و در کتاب دعوات قطب روایت شده که رسول خدا(ص) در حال تکیه غذا نخورد مگر یک مرتبه که آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)

 این معنا را کلینى و شیخ به طریق زیادى نقل کرده‏اند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در کتاب زهد آورده اند.


پى‏نوشت ها:

58- مکارم الاخلاق، ص 32.

59- جعفریات، ص 156.

60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.

61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.

62- مکارم الاخلاق، ص 35.

63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.

64- مکارم الاخلاق، ص 34.

65- کافى، ج 3، ص 23، ح 2.

66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مى‏کند.

67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.

68- کافى، ج 6، ص 515، ح 3.

69- مکارم الاخلاق، ص 34.

70- مکارم الاخلاق، ص 34.

71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع کافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.

72- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.

73- کافى، ج 6، ص 510، ح 5.

74- کافى، ج 6، ص 511، ح 10.

75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.

76- مکارم الاخلاق، ص 33.

77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.

78- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المکارم ج 1 ص 36. و در کافى ج 6 ص 15 به این مضمون.

79- مکارم الاخلاق، ص 22.

80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.

81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.

82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.

83- جعفریات، ص 75.

84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند که وقت خواندن نماز پیش روى مى‏گذارند، مانند عصا و غیر آن.

85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.

86- مستدرک، ج 1، ص 203، ح 5.

87- خصال صدوق، ص 612.

88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.

89- کافى، ج 6، ص 468، ح 1.

90- کافى، ج 6، ص 468، ح 4.

91- خصال صدوق، ص 61.

92- مستدرک، ج 1، ص 229.

93- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.

94- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.

95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.

96- کافى، ج 5، ص 28، ح 3.

97- مکارم الاخلاق، صص 38 و 39.

98- همان.

99- مستدرک، ج 2، ص 530.

100- کافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.

101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.

102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.

103- کافى، ج 8، ص 129، ح 99.

104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.

105- بحار، ج 16، ص 243/ از مکارم الاخلاق، ص 28.

106-  مستدرک الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.

منبع:http://www.aviny.com