مبحث آداب و سنن نبی اکرم صلی الله علیه و آله دارای گستردگی فراوانی می باشد که در این مقاله به چند جنبه رفتاری ایشان می پردازیم. البته از آن جهت که باعث خستگی خوانندگان عزیز نشود آن را به سه قسمت تقسیم می نماییم. روایاتى چند درباره پاره اى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهتآداب آن جناب در سفر روایاتى درباره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن
1ـدر معانى الاخبار به یک طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على علیهماالسلام و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامیش از على بن الحسین از حسن بن على(ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روایت شده که گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله که رسول خدا را براى مردم وصف مىکرد تقاضا کردم که مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان کند، بلکه به این وسیله علاقهام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت:
رسول خدا(ص) مردى بود که در چشم هر بیننده، بزرگ و موقر مىنمود و روى نیکویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالایان کوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى که پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه مىزد، و اگر گیسوان خود را بلند می نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمىکرد. رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریک و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود که در مواقع خشم از خون پر مىشد و این رگ به طورى براق بود که اگر کسى دقت نمىکرد خیال مىکرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت کشیده بینى است، محاسن شریفش پُر پشت و کوتاه و گونههایش کم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و گردنش در زیبائى چنان بود که تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل داشت. فاصله بین دو شانهاش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند دستهایش کشیده و محیط کف دستش فراخ و استخوان بندى آن و استخوان بندى کف پایش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهایش باریک و بدون برآمدگى بود، و گودى کف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو کف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى که آب بر آن قرار مىگرفت، وقتى قدم برمىداشت تو گویى آن را از زمین مىکند و به آرامى گام برمىداشت و با وقار راه مىپیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود که تو گویى از کوه سرازیر مىشود، و وقتى بجائى التفات مىکرد با تمام بدن متوجه مىشد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود که کسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر کس برمىخورد در سلام از او سبقت مىجست.
راوى گفت پرسیدم: منطقش را برایم وصف کن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصهها قرین و دائما در فکر بود و یک لحظه راحتى نداشت، بسیار کم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تکلم نمىفرمود، و وقتى حرف می زد کلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مىکرد، این تعبیر کنایه است از فصاحت، و کلامش همه کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا که نه کسى را با کلام خود مىآزرد و نه به کسى اهانت مىنمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مىنمود، اگر چه هم ناچیز مىبود، و هیچ نعمتى را مذمت نمىفرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمىکرد و از طعم آن تعریف هم نمىنمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمىآورد، و وقتى که حقى پایمال مىشد از شدت خشم کسى او را نمىشناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آن که احقاق حق مىکرد، و اگر به چیزى اشاره مىفرمود با تمام کف دست اشاره مىنمود، و وقتى از مطلبى تعجب مىکرد دستها را پشت و روى مىکرد و وقتى سخن مىگفت انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست مىزد، و وقتى غضب مىفرمود، روى مبارک را مىگرداند در حالتى که چشم ها را هم مىبست، و وقتى مىخندید خندهاش تبسمى شیرین بود به طورى که تنها دندان هاى چون تگرگش نمایان مىشد.
صدوق(علیه الرحمه) در کتاب مزبور مىگوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبد الرحمن است، در این روایت حسن بن على(ع) مىفرماید: تا مدتى من این اوصاف را که از دایى خود شنیده بودم از حسین(ع) کتمان مىکردم، تا این که وقتى برایش نقل کردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از که شنیدى، گفت من از پدرم امیرالمؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شکل و شمایلش سؤال کردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.
امام حسین(ع) براى برادر خود چنین نقل کرد که: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف مىبرد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم مىکرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مىداد، در آن قسمتى هم که مربوط به خودش بود، باز به کلى قطع رابطه نمىکرد، بلکه مقدارى از آن را بوسیله خواص خود در کارهاى عامه مردم صرف مىفرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمىکرد. از جمله سیره آن حضرت این بود که اهل فضل را با ادب خود ایثار مىفرمود، و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت احترام مىنمود، و حوائج شان را برطرف مىساخت، چون حوائج شان یکسان نبود، بعضى را یک حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا(ص) با ایشان مشغول مىشد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مىکرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش مىکرد، و به معارف دینیشان آشنا مىساخت، و دراین باره هر خبرى که مىداد دنبالش مىفرمود : حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیزمىفرمود:
حاجت کسانى را که به من دسترسى ندارند به من ابلاغ کنید، و بدانید که هر کس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده کند، خداى تعالى قدمهایش را در روز قیامت ثابت و استوار مىسازد.
در مجلس آن حضرت غیر این گونه مطالب ذکر نمىشد، و از کسى سخنى از غیر این سنخ مطالب نمىپذیرفت، مردم براى درک فیض و طلب علم شرفیاب حضورش مىشدند و بیرون نمىرفتند مگر این که دل هایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمایان و ادله راه حق شده بودند.
سپس از پدرم امیرالمؤمنین(ع) از برنامه و سیره آن جناب در خارج از منزل پرسیدم، فرمود: رسول خدا(ص) زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز مىداشت، و با مردم انس مىگرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمىکرد، بزرگ هر قومى را احترام مىکرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار مىنمود، همیشه از مردم برحذر بود، و خود را مىپائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمىپیچید، همواره از اصحاب خود تفقد مىکرد، و از مردم حال مردم را مىپرسید، و هر عمل نیکى را تحسین و تقویت مىکرد، و هر عمل زشتى را تقبیح مىنمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط نمىکرد، از غفلت مسلمین و انحراف شان غافل نبود، و درباره حق، کوتاهى نمىکرد و از آن تجاوز نمىنمود، در میان اطرافیان خود کسى را برگزیده تر و بهتر مىدانست که داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواه تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن کسى بزرگتر بود که مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.
سید الشهدا (ع) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسیدم، فرمود:هیچ نشست و برخاستى نمىکرد مگر با ذکر خدا،ودر هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمىکرد، و از صدرنشینى نهى مىفرمود، و در مجالس هر جا که خالى بود مىنشست، و اصحاب را هم دستور مىداد که چنان کنند.و در مجلس، حق همه را ادا مىکرد، به طورى که احدى از همنشینانش احساس نمىکرد که از دیگران در نزد او محترم تر است، و هر کسى که شرفیاب حضورش مىشد این قدر صبر مىکرد تا خود او برخیزد و برود،و هر کس حاجتى از او طلب مىکرد برنمىگشت مگر این که یا حاجت خود را گرفته بود، یا با بیانى قانع، دلخوش شده بود، خُلق نازنینش این قدر نرم بود که به مردم اجازه مىداد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حیا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمىشد، و نوامیس و احترامات مردم هتک نمىگردید، و اگر احیانا از کسى لغزشى سر مىزد، آن جناب طورى تادیبش مىفرمود که براى همیشه مراقب مىشد، همنشینانش همه با هم متعادل بودند، و مىکوشیدند که با تقوا یکدیگر را مواصلت کنند، با یکدیگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به کوچکتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مىشمردند، و غریبها را حفاظت مىکردند.
و نیز فرمود: پرسیدم سیره آن حضرت در میان همنشینانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش رو و نرم خو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد کن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى که رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمىداد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند،امیدواران را ناامید نمىکرد،نفس خود را از سه چیز پرهیز می داد:
1ـ مراء و مجادله2ـ پر حرفى
3ـ گفتن حرفهاى بدرد نخور.
و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز مىکرد:
1ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمىکرد.
2ـ هرگز لغزش و عیبهایشان را جستجو نمىنمود.
3 ـ هیچ وقت حرف نمىزد مگر در جایى که امید ثواب در آن مىداشت.
و وقتى تکلم مىفرمود همنشینانش سرها را به زیر مىانداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افکنده است، و وقتى ساکت مىشد، آنها تکلم مىکردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمىکردند، و اگر کسى تکلم مىکرد دیگران سکوت مىکردند تا کلامش پایان پذیرد، و تکلم شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده مىافتادند، آن جناب نیز مىخندید و اگر از چیزى تعجب مىکردند او نیز تعجب مىکرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى مىخواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى مىکرد، آن جناب تحمل مىنمود، به حدى که اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمی آمدند و آن حضرت مىفرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى کنید، و هرگز ثناى کسى را نمىپذیرفت مگر این که به وى احسانى کرده باشد، و کلام احدى را قطع نمىکرد مگر این که مىدید که از حد مشروع تجاوز مىکند که در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس کلامش را قطع مىکرد.
سید الشهدا(ع) مىفرماید: سپس از سکوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:
سکوت رسول خدا(ص) چهار نوع بود:1ـ حلم 2ـ حذر 3ـ تقدیر 4ـ تفکر.
سکوتش از حلم و صبر این بود که هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمىآورد و از جاى نمىکند، و سکوتش از حذر در چهار مورد بود:
1ـ در جایى که مىخواست وجهه نیکو و پسندیده کار را پیدا کند تا مردم نیز در آن کار به وى اقتدا نمایند.
2ـ در جایى که حرف زدن قبیح بود و مىخواست به طرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى کند.
3 ـ در جایى که مىخواست درباره صلاح امتش مطالعه و فکر کند.
4 ـ در مواردى که مىخواست دست به کارى زند که خیر دنیا و آخرتش در آن بود.
و سکوتش از تقدیر این بود که مىخواست همه مردم را به یک چشم دیده و به گفتار همه به یک نحو استماع فرماید، و اما سکوتش در تفکر عبارت بود از تفکر در این که چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى. (1)
این روایت را صاحب کتاب مکارم الاخلاق از کتاب محمد بن اسحاق بن ابراهیم طالقانى به طریقى که او به حسنین(ع) دارد نقل کرده (2) ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده (3) ، که این روایت از اخبار مشهور است، عامه هم آن را در بیشتر کتابهاى خود نقل کردهاند.
2ـ و در کتاب احیاء العلوم است که: رسول خدا گفتارش از همه فصیح تر و شیرین تر بود ـ تا آنجا که می گوید ـ و سخنانش همه کلمات کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود که گویى اجزاى آنان تابع یکدیگرند، وقتى سخن مىگفت بین جملات را فاصله مىداد تا اگر کسى بخواهد سخنانش را حفظ کند فرصت داشته باشد، جوهره صدایش بلند و از تمامى مردم خوش نغمه تر بود. (4)
3ـ و شیخ در کتاب تهذیب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل کرده که فرمود: از رسول خدا(ص) شنیدم که مىفرمود: من مبعوث شدهام به مکارم اخلاق و محاسن آن. (5)
4ـ و در کتاب مکارم الاخلاق است که ابى سعید خدرى گفت: حیاى رسول خدا (ص) از عروس بیشتر بود، و چنان بود که اگر چیزى را دوست نمىداشت ما از قیافهاش مىفهمیدیم. (6)
5ـو در کتاب کافى به سند خود از محمد بن مسلم روایت مىکند که گفت: شنیدم که حضرت ابو جعفر(ع) مىفرمود: فرشتهاى نزد رسول الله (ص) آمد و عرض کرد: خدایت مخیر فرموده که اگر خواهى بندهاى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئیل این صحنه را مىدید رسول خدا(ص) از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره کرد که افتادگى را اختیار کن و لذا رسول الله (ص) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختیار کردم، فرشته مزبور در حالى که کلید خزانه هاى زمین را در دست داشت گفت: اینک چیزى هم از آنچه در نزد خدایت دارى کاسته نشد. (7)
6 ـ و در نهج البلاغه مىفرماید: پس باید که تاسى کنى به نبى اطهر و اطیب ـ تا آنجا که مىفرماید ـ از خوردنی هاى دنیا اندک خورد، و دهان خود را از آن پُر نکرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترین اهل دنیا بود از حیث تهى گاه و گرسنه ترین شان بود از جهت شکم، خزائن دنیا بر او عرضه شد، لیکن او از قبولش استنکاف نمود، وقتى فهمید که خداى تعالى چیزى را دشمن دارد او نیز دشمن مىداشت، و هر چیزى را که خداى تعالى حقیر مىدانست او نیز تحقیرش مىکرد، و ما بر عکس آن جنابیم و اگر از معایب چیزى در ما نبود جز همین که دوست مىداریم دنیائى را که خدا دشمن داشته و بزرگ مىشماریم دنیائى را که خدایش تحقیر کرده، همین براى شقاوت و بدبختى و نافرمانیمان بس بود، و حال آن که رسول الله (ص) روى زمین غذا مىخورد، و چون بندگان مىنشست، و کفش خود را به دست خود مىدوخت، و بر مرکب ساده سوار مىشد، و شخص دیگرى را هم پشت سر خود بر آن حیوان سوار مىکرد. آرى به قلب و از صمیم دل از دنیا اعراض کرده بود، و یادش را در دل خود کشته و از بین برده بود، تا جایى که دوست مىداشت زینت دنیا را حتى به چشم هم نبیند و دنیا را خانه قرارنمی دید. از این رو دنیا را به کلى از دل خود بیرون کرده، و یاد آن را از قلب کوچ داده، و از نظر دوربین خود هم پنهان نموده بود. آرى وقتى شخصى از چیزى بدش آید نظر کردن به آن را هم دوست نمىدارد، حتى دوست نمىدارد که کسى نزد او اسم آن چیز را ببرد. (8)
7 ـ و در کتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع) روایت کرده که در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص) از خوف خداى عزوجل آنقدر مىگریست که سجاده و مصلایش از اشک چشم او تر مىشد، با این که جرم و گناهى هم نداشت. (9)
8 ـ و در کتاب مناقب است که رسول الله (ص) آنقدر مىگریست که بیهوش مىشد، خدمتش عرضه مىداشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده که خداوند از گناهان گذشته و آینده تو، در گذشته است پس این همه گریه براى چیست؟! مىفرمود: درست است که خدا مرا بخشیده، لیکن من چرا بندهاى شکرگزار نباشم، و همچنین بود بیهوشىهاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش. (10)
گویا سائل خیال مىکرده که به طور کلى عبادت براى ایمنى از عذاب است، و حال آن که چنین نیست، بلکه روایاتى وارد شده که عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر این است که عبادت از باب شکر خداى سبحان است، و این چنین عبادت، عبادت کرام و قسم دیگرى است از عبادت.
و در ماثور از ائمه اهل بیت(ع) هم وارد شده که بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و این عبادت نظیر عبادتى است که غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مىدهند، و بعضى از عبادات عبادتى است که به طمع ثواب انجام مىشود، این عبادت نظیر عبادت تجار است که از هر کارى سود آن را در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است که به خاطر اداى شکر نعمتهاى خداى سبحان انجام مىشود. (11)
و در بعضى روایات از این قسم عبادت تعبیر شده به این که به خاطر محبت خداى سبحان انجام مىشود، و در بعضى از روایات دیگر دارد که به خاطر این انجام مىشود که خدا را اهل و سزاوار عبادت مىبیند.
و ما در تفسیر جمله " سیجزى الله الشاکرین" (12) در جلد چهارم ص 75 این کتاب درباره معناى این روایات به طور مفصل بحث کردیم، و در آنجا گفتیم که شکر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نیت براى خدا، و شاکرین همان مخلصین(به فتح لام)از بندگان خدایند، و مقصود از آیه شریفه"سبحان الله عما یصفون. الا عباد الله المخلصین" (13) و امثال آن، همین مخلصین مىباشند.
9ـو در کتاب ارشاد دیلمى است که ابراهیم خلیل(ع) وقتى به نماز مىایستاد جوش و خروشى نظیر هیجان و اضطراب اشخاص ترسیده، از او شنیده مىشد، و رسول الله (ص) هم همین طور بود. (14)
10 ـ و در تفسیر ابى الفتوح از ابى سعید خدرى روایت شده که گفت: وقتى آیه شریفه " و اذکروا الله کثیرا؛ و خدا را بسیار ذکر کنید" نازل شد رسول الله (ص) مشغول به ذکر خدا گشت تا جایى که کفار مىگفتند این مرد جن زده شده است. (15)
11 ـ و در کتاب کافى به سند خود از زید شحام از امام صادق(ع) نقل مىکند که فرمود: رسول خدا(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مىکرد، پرسیدم آیا هفتاد بار مىگفت "استغفر الله و اتوب الیه"؟ فرمودند: نه، بلکه مىگفت: "اتوب الى الله" عرض کردم رسول خدا(ص) توبه مىکرد و گناه مرتکب نمىشد و ما توبه مىکنیم و باز تکرار مىنمائیم، فرمود: "الله المستعان؛ باید از خدا مدد گرفت." (16)
12ـ و در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب: "النبوة" از على (ع) نقل مىکند که آن جناب هر وقت رسول خدا(ص) را وصف مىکرد مىفرمود: کف دستش از تمامى کفها سخىتر و سینهاش از همه سینهها جرأت دارتر و لهجهاش از همه لهجهها و زبان ها راستگوتر و به عهد و پیمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنینش از خوى همه نرم تر و دودمانش از همه دودمانها کریمتر و محترم تر، اگر کسى ناگهانى می دیدش از او هیبت مىبرد و اگر کسى با او از روى معرفت همنشین بود دوستش مىداشت، قبل از او و بعد از او من هرگز کسى را مثل او ندیدم. (17)
13ـ و در کتاب کافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مىکند که فرمود: از جمله سوگندهاى رسول خدا این بود که مىفرمود: "لا و استغفرالله ؛ نه، و از خدا آمرزش مىخواهم". (18)
14ـ و در احیاء العلوم است که آن جناب وقتى خیلى خوشحال مىشد زیاد دست به محاسن شریف خود مىکشید. (19)
15ـ و نیز در همان کتاب است که: رسول خدا(ص) سخىترین مردم بود، به طورى که هیچ وقت درهم و دینارى نزدش نمىماند، حتى اگر وقتى چیزى نزدش زیادى مىماند و تا شب کسى را نمىیافت که آن را به او بدهد، به خانه نمىرفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آن را به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزیش مىکرد بیش از آذوقه یک سال از خرما و جوى که در دسترس بود براى خود ذخیره نمىکرد و ما بقى را در راه خدا صرف مىکرد، کسى از آن جناب چیزى درخواست نمىکرد مگر این که آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مىنمود، و همچنین مىداد تا آن که نوبت مىرسید به غذاى ذخیره یک سالهاش از آن هم ایثار مىفرمود، و بسیار اتفاق مىافتاد که قبل از گذشتن یک سال قوت خود را انفاق کرده و اگر چیز دیگرى عایدش نمىشد خود محتاج شده بود.
غزالى سپس اضافه مىکند که: رسول خدا(ص) حق را انفاذ مىکرد اگر چه ضررش عاید خودش و یا اصحابش مىشد.
و نیز مىگوید: رسول خدا(ص) دشمنان زیادى داشت و با این حال در بین آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مىکرد.
و نیز مىگوید: که هیچ امرى از امور دنیا آن جناب را به هول و هراس در نمىآورد.
و نیز مىگوید: رسول خدا(ص) با فقرا مىنشست و با مساکین هم غذا مىشد و کسانى را که داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مىکرد، و با اشخاص آبرومند الفت مىگرفت، به این معنى که به آنان احسان مىنمود، و خویشاوندان را در عین این که بر افضل از آنان مقدم نمىداشت صله رحم مىکرد، به احدى از مردم جفا نمىنمود، و عذر هر معتذرى را مىپذیرفت.
و نیز مىگوید: رسول خدا(ص) هیچ دقیقهاى از عمر شریفش را بیهوده و بدون عملى در راه خدا و یا کارى از کارهاى لازم خویشتن نمىگذراند، و گاهى براى سرکشى به اصحاب خود به باغات ایشان تشریف مىبرد، و هرگز مسکینى را براى تهى دستى و یا مرضش تحقیر نمىکرد و از هیچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمىترسید، آن فقیر و این سلطان را به یک نحو دعوت به توحید مىنمود. (20)
16ـو نیز در کتاب مزبور مىگوید:
رسول خدا(ص) از همه مردم دیرتر به غضب در مىآمد و از همه زودتر آشتى مىکرد و خشنود مىشد و از همه رؤوف تر به مردم بود و بهترین مردم و نافعترین آنان براى مردم بود.(21)
17ـو نیز در آن کتاب مىگوید: رسول خدا(ص) چنان بود که اگر مسرور و راضى مىشد مسرت و رضایتش براى مردم بهترین مسرتها و رضایتها بود، اگر موعظه مىکرد موعظهاش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مىکرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمىکرد ـ هیچ چیزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنین در تمامى امورش همین طور بود، وقتى هم که به مصیبتى و یا به ناملایمى برمىخورد امر را به خدا واگذار مىکرد، و از حول و قوه خویش تبرى مىجست و از خدا راه چاره مىخواست. (22)
معانى توکل بر خدا و تفویض امر به او و تبرى از حول و قوه خویشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به یک اصل است و آن این است که براى امور استنادى است به اراده الهىاى که غالب بر هر اراده دیگرى است و هرگز مغلوب نمىشود و قدرت الهىاى که مافوق هر قدرت و غیر متناهى است، و این خود معنا و حقیقتى است که کتاب خدا و سنت رسول گرامیش متفقاً مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت کردهاند، قرآن کریم مىفرماید: " و على الله فلیتوکل المتوکلون." (23) و نیز مىفرمود:
"و افوض امرى الى الله" (24) و نیز مىفرمود: "و من یتوکل على الله فهو حسبه." (25) و نیز مىفرماید: "الا له الخلق و الامر" (26) و نیز مىفرماید: "و ان الى ربک المنتهى" (27) و غیر از اینها آیات، و روایات در این باره از حد شمارش افزون است.
و متخلق به این خلقها و متادب به این آداب شدن علاوه بر این که آدمى را در مسیر حقایق و واقعیات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مىسازد که بر حسب واقع باید آن طور واقع شود و علاوه بر این که آدمى را مستقر در دین فطرت کرده، که حقیقت هر چیزى و نشانه حقیقت بودن آن برگشت حقیقى آن است به خداى سبحان، کما این که خود فرمود: "الا الى الله تصیرالامور" (28) علاوه بر این، فائده مهم دیگرى دارد، و آن این است که اتکا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در حالتى انسان را آشناى به پروردگارى مىکند که داراى قدرت غیر متناهى و ارادهاى قاهر غیر مغلوب است ـ ارادهاش را چنان کشش داده و عزمش را چنان راسخ مىکند که موانعى که پیش مىآید، در او رخنه نکرده و رنج و تعبى که در راه رسیدن به هدف مىبیند خللى در او وارد نمىسازد و هیچ وسوسه شیطانى که به صورت خطورهاى وهمى در ضمیر انسان خودنمائى مىکند آن را از بین نمىبرد.
1- معانى الاخبار،انتشارات اسلامى، ص 79 ،ح 1.
2- مکارم الاخلاق، ط اعلمى، ص 11.
3- بحارالانوار، ط اسلامى، ج 16، ص 161.
4- احیاء العلوم، ج 7، ص 1305.
5- بحار، ج 16، ص 287، ح 142، از امالى شیخ صدوق.
6- مکارم الاخلاق، ص 17.
7- کافى، ط دارالتعارف، ج 2، ص 122، ح 5.
8- نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ط دار احیاء کتب العربى، ج 9، ص 232.
9- احتجاج طبرسى، ط دارالنعمان، ج 1، ص 331.
10- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 295/ درالمنثور، ج 6، ص 70 ،ط بیروت.
11- بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 12.
12- سوره آل عمران/ آیه 144.
13- منزه است خدا از آنچه که آنها توصیفش مىکنند مگر بندگان مخلص او. سوره صافات /160.
14- ارشاد القلوب، ج 1، ص 105.
15- درالمنثور فى التفسیر بالماثور، ج 5، ص 205.
16- کافى، ج 2، ص 432.
17- مکارم الاخلاق، ص 18.
18- کافى، ج 7، ص 463، ح 20.
19- احیاء العلوم، ج 7، ص 140.
20- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.
21- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.
22- احیاء العلوم، ج 7، ص 120.
23- پس باید که توکل کنندگان تنها بر خدا توکل کنند. سوره ابراهیم/ 12.
24- و امر خود را واگذار به خدا مىکنم. سوره مؤمن/ 44.
25- و کسى که بر خدا توکل کند پس همان خدا ضامن و کفایت کننده اوست. سوره طلاق/ 3.
26- آگاه باشید که براى اوست آفرینش و همه امور عالم. سوره اعراف/ 54.
27- و بدرستى نهایت و سرانجام هر چیزى به سوى پروردگار تو است. سوره نجم/ 42.
28- سوره شورى/ 53.
1- و در کتاب ارشاد دیلمى است که:
رسول خدا (ص) لباس خود را خودش وصله مىزد، و کفش خود را خود مىدوخت، و گوسفند خود را مىدوشید، و با بردگان هم غذا مىشد،و بر زمین مىنشست و بر مرکب سوارمىشد و دیگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مىکرد، و حیا مانعش نمىشد از این که مایحتاج خود را خودش از بازار تهیه کرده به سوى اهل خانهاش ببرد، به توانگران و فقرا دست مىداد و دست خود را نمىکشید تا طرف دست خود را بکشد،به هر کس مىرسید چه توانگر و چه درویش و چه کوچک و چه بزرگ سلام می داد، و اگر چیزى تعارفش مىکردند آن را تحقیر نمىکرد اگر چه یک خرماى پوسیده بود، رسول خدا(ص) بسیار خفیف المؤنه و کریم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون این که، بخندد همیشه تبسمى بر لب داشت، و بدون این که چهرهاش در هم کشیده باشد همیشه اندوهگین به نظر مىرسید، و بدون این که از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون این که اسراف بورزد سخى بود،بسیار دل نازک و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود، هرگز به نوعی که سیر شود غذا نخورد، و هرگز دست طمع به سوى چیزى دراز نکرد. (29)
2- و در کتاب مکارم الاخلاق روایت شده که:
رسول الله (ص) عادتش این بود که خود را در آینه ببیند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا این کار را در برابر آب انجام مىداد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نیز آرایش مىداد و مىفرمود:
خداوند دوست دارد که بندهاش وقتى براى دیدن برادران از خانه بیرون مىرود خود را آماده ساخته؛ آرایش دهد. (30)
3- و در کتابهاى علل و عیون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع) نقل کرده که رسول الله (ص) فرمود: من از پنج چیز دست برنمىدارم تا بمیرم:
1ـ روى زمین و با بردگان غذا خوردن.
2ـ بر مرکب ساده سوار شدن.
3 ـ به دست خود بز دوشیدن.
4 ـ لباس پشمینه پوشیدن.
5 ـ و به کودکان سلام کردن .براى این دست برنمىدارم که امتم نیز بر آن عادت کنند و این خود سنتى شود براى بعد از خودم. (31)
4-و در کتاب فقیه از على (ع) روایت شده که به مردى از بنى سعد فرمود:
آیا تو را از خود و از فاطمه حدیث نکنم ـ تا آنجا که فرمود ـ پس صبح شد و رسول الله (ص) بر ما وارد شد در حالى که من و فاطمه هنوز در بستر خود بودیم، فرمود: سلام علیکم، ما از جهت این که در چنین حالى بودیم شرم کرده، جواب سلامش نگفتیم، بار دیگر فرمود: السلام علیکم باز ما جواب ندادیم، بار سوم فرمود: السلام علیکم اینجا بود که ترسیدیم اگر جواب نگوئیم آن جناب مراجعت کنند چرا که عادت آن حضرت چنین بود که سه نوبت سلام مىکرد اگر جواب مىشنید و اذن مىگرفت داخل مىشد و گرنه برمىگشت، از این جهت ناچار گفتیم: و علیک السلام یا رسول الله، درآى، آن حضرت بعد از شنیدن این جواب داخل شد... .(32)
5- و در کتاب کافى بسند خود از ربعى بن عبد الله از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود : رسول خدا (ص) به زنان هم سلام مىکرد و آنها سلامش را جواب مىدادند. (33)
6- و نیز در کافى به سند خود از حضرت عبد العظیم بن عبدالله حسنى نقل کرده که ایشان بدون ذکر سند از رسول خدا(ص) نقل کرده و گفته که آن حضرت سه نوع مىنشست: یکى" قرفصاء " ـ و آن عبارت از این بود که ساقهاى پا را بلند مىکرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مىزد و با دست راست بازوى چپ و با دست چپ بازوى راست را مىگرفت، دوم این که دو زانوى خود و نوک انگشتان پا را به زمین مىگذاشت، سوم این که یک پا را زیر ران خود گذاشته و پاى دیگر را روى آن پهن می کرد و هرگز دیده نشد که چهار زانو بنشیند. (34)
7- و در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب نبوت از على (ع) نقل کرده که فرمود: هیچ دیده نشد که رسول خدا(ص) با کسى مصافحه کند و او جلوتر از طرف دست خود را بکشد، بلکه آن قدر دست خود را در دست او نگه می داشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هیچ دیده نشد که کسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سکوت کند، بلکه آن قدر حوصله به خرج مىداد تا طرف ساکت شود و هیچ دیده نشد که در پیش روى کسى که در خدمتش نشسته پاى خود را دراز کند، و هیچ وقت مخیر بین دو چیز نشد مگر این که آن کاری که دشوارتر بود را اختیار مىفرمود، و هیچ وقت در ظلمى که به او می شد به مقام انتقام در نیامد، مگر این که محارم خدا هتک شود که در این صورت خشم مىکرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و هیچ وقت در حال تکیه کردن غذا میل نفرمود تا از دنیا رحلت کرد، و هیچ وقت چیزى از او درخواست نشد که در جواب بگوید: "نه"، و حاجت هیچ حاجتمندى را رد نکرد بلکه عملا یا به زبان به قدرى که برایش میسور بود آن را برآورده می ساخت،نمازش در عین تمامیت ازهمه نمازها سبک تر و خطبهاش از همه خطبهها کوتاهتر بود، و مردم، آن جناب را به بوى خوشى که از او به مشام مىرسید مىشناختند، و وقتى با دیگران بر سر یک سفره مىنشست اولین کسى بود که شروع به غذا خوردن مىکرد، و آخرین کسى بود که از غذا دست مىکشید، و همیشه از غذاى جلو خود میل مىفرمود، و وقتى چیزى مىآشامید آشامیدنش با سه نفس بود، و آن را مىمکید و مثل پارهاى از مردم نمىبلعید، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشامیدن، و جز با دست راست چیزى نمىداد و چیزى نمىگرفت، رسول خدا با دست راست کار کردن را در جمیع کارهاى خود دوست مىداشت حتى در لباس پوشیدن و کفش به پا کردن و موى شانه زدنش.
و وقتى دعا مىفرمود سه بار تکرار مىکرد، و وقتى تکلم مىفرمود در کلام خود تکرار نداشت و اگر اذن دخول مىگرفت سه بار تکرار مىنمود، کلامش همه روشن بود به طورى که هر شنوندهاى آن را مىفهمید، وقتى تکلم مىکرد چیزى شبیه نور از بین ثنایایش - دندان های ثنای ایشان - بیرون مىجست، و اگر آن جناب را مىدیدى مىگفتى افلج (35) است و حال آن که چنین نبود، نگاهش همه به گوشه چشم بود، و هیچ وقت با کسى مطالبى را که خوش آیند آن کس نبود در میان نمىگذاشت، وقتى راه مىرفت گویى از کوه سرازیر مىشد و بارها مىفرمود بهترین شما خوش اخلاقترین شما است، هیچ وقت طعم چیزى را مذمت نمىکرد، و آن را نمىستود، اهل علم و اصحاب حدیث در حضورش نزاع نمىکردند، و هر دانشمندى که موفق به درک حضورش شد این معنا را گفت که من به چشم خود احدى را نه قبل از او و نه بعد از او نظیر او ندیدم. (36)
8- و در کتاب کافى به سند خود از جمیل بن دراج از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود : رسول خدا (ص) نگاههاى زیر چشمى خود را در بین اصحابش به طور مساوى تقسیم کرده بود به این معنا که به تمام آنان به یک جور نظر مىانداخت و همه را به یک چشم مىدید، و نیز فرمود:هیچ اتفاق نیافتاد که آن جناب پاى خود را در مقابلاصحابش دراز کند،و اگر مردى با او مصافحه مىکرد دست خود را از دست او بیرون نمىکشید و صبر مىکرد تا طرف دست او را رها سازد، از همین جهت وقتى مردم این معنا را فهمیدند هر کس با آن جناب مصافحه مىکرد دست خود را مرتباً به طرف خود مىکشید تا آن که از دست آن حضرت جدا مىکرد. (37)
9- و در کتاب مکارم الاخلاق مىگوید، رسول خدا(ص) هر وقت حرف مىزد در حرف زدنش تبسم مىکرد. (38)
10-و نیز از یونس شیبانى نقل مىکنند که گفت امام ابى عبدالله (ع) به من فرمود: چطور است شوخى کردنتان با یکدیگر؟ عرض کردم خیلى کم است، فرمود چرا با هم شوخى نمىکنید؟ شوخى از خوش اخلاقى است و تو با شوخى مىتوانى در برادر مسلمانت مسرتى ایجاد کنى،رسول خدا (ص) همواره با اشخاص شوخى مىکرد، و مىخواست تا بدین وسیله آنان را مسرور سازد.(39)
11- و نیز در آن کتاب از ابى القاسم کوفى در کتاب اخلاق خود از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر این که از شوخى بهرهاى دارد، رسول الله (ص) هم با اشخاص شوخى مىکرد، ولى در شوخی هایش جز حق نمىگفت. (40)
12- و در کافى به سند خود از معمر بن خلاد نقل کرده که گفت از حضرت ابى الحسن سؤال کرد که قربانت شوم، انسان با مردم رفت و آمد دارد، مردم مزاح مىکنند، مىخندند، تکلیف چیست؟ فرمود، عیبى ندارد اگر نباشد، و من گمان مىکنم مقصود آن جناب از جمله "اگر نباشد" این بود که اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود:مردى اعرابى به دیدن رسول الله مىآمد و برایش هدیه مىآورد و همان جا به عنوان شوخى مىگفت پول هدیه ما را مرحمت کن. رسول خدا هم مىخندید و وقتى اندوهناک مىشد مىفرمود: اعرابى چه شد کاش مىآمد.(41)
13- و در کافى به سند خود از طلحة بن زید از امام ابى عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(ص) بیشتر اوقات رو به قبله مىنشست. (42)
14- و در کتاب مکارم مىگوید: رسول خدا (ص) رسمش این بود که وقتى مردم، بچههاى نو رسیده خود را به عنوان تبرک خدمت آن جناب مىآوردند، آن حضرت براى احترام خانواده آن کودک، وى را در دامن خود مىگذاشت و چه بسا بچه در دامن آن حضرت بول مىکرد و کسانى که مىدیدند ناراحت شده و سر و صدا راه مىانداختند، آن حضرت نهیبشان مىکرد. و طورى رفتار مىکرد که خانواده کودک احساس نمىکردند که آن جناب از بول بچهشان متاذى شد تا در پى کار خود مىشدند، آن وقت برمىخاست و لباس خود را مىشست. (43)
15- و نیز در همان کتاب روایت شده که رسول خدا(ص) را رسم چنین بود که اگر سوار بود هیچ وقت نمىگذاشت کسى پیاده همراهیش کند یا او را سوار در ردیف خود مىکرد و یا مىفرمود تو جلوتر برو و در هر جا که مىگویى، منتظرم باش تا بیایم. (44)
16- و نیز از کتاب اخلاق ابى القاسم کوفى نقل مىکند که نوشته است: در آثار و اخبار چنین آمده کهرسول خدا(ص) براى خود از احدى انتقام نگرفت، بلکه هر کسى که آزارش مىکرد عفو مىفرمود.(45)
17- و نیز در مکارم الاخلاق مىنویسد کهرسم رسول خدا(ص) این بود که اگر کسى از مسلمین را سه روز نمىدید جویاى حالش مىشد، اگر مىگفتند سفر کرده حضرت دعاى خیر براى او مىفرمود، و اگر مىگفتند منزل است به زیارتش مىرفت و اگر مىگفتند مریض است عیادتش مىفرمود.(46)
18- و نیز از انس نقل مىکند که گفت: من نُه سال خدمتگزارى رسول خدا را کردم و هیچ به یاد ندارم که در عرض این مدت به من فرموده باشد چرا فلان کار را نکردى، و نیز به یاد ندارم که در یکى از کارهایم خرده گیرى کرده باشد. (47)
19- و در کتاب احیاء العلوم مىگوید انس گفته: به آن خدایى که رسول الله (ص) را به حق مبعوث کرد، هیچگاه نشد که مرا در کارى که کردم و او را خوش نیامد عتاب کرده باشد که چرا چنین کردى، نه تنها آن جناب مرا مورد عتاب قرار نداد بلکه اگر هم زوجات او مرا ملامت مىکردند مىفرمود متعرضش نشوید مقدر چنین بوده است. (48)
20- و نیز در آن کتاب از انس نقل کرده که گفت: هیچ یک از اصحاب و یا دیگران آن حضرت را نخواند مگر این که در جواب مىفرمود:" لبیک". (49)
21- و نیز از او نقل کرده که گفت اصحاب خود را همیشه براى احترام و به دست آوردن دلهایشان به کنیههایشان مىخواند، و اگر هم کسى کنیه نداشت خودش براى او کنیه مىگذاشت. مردم هم او را به کنیهاى که آن جناب برایش گذاشته بود صدا مىزدند. و هم چنین زنان اولاد دار و بى اولاد و حتى بچهها را کنیه مىگذاشت و بدین وسیله دلهایشان را به دست مىآورد. (50)
22- و نیز در آن کتاب است که رسول خدا(ص) را رسم این بود که هر که بر او وارد مىشد تشک خود را زیرش مىگسترانید و اگر شخص وارد مىخواست قبول نکند اصرار مىکرد تا بپذیرد. (51)
23- و در کافى به اسناد خود از عجلان نقل کرده که گفت: من در حضور حضرت صادق(ع) بودم که سائلى به در خانهاش آمد، آن حضرت برخاست و از ظرفى که در آن خرما بود هر دو دست خود را پر کرده و به فقیر داد، چیزى نگذشت سائل دیگرى آمد، و آن جناب برخاست و مشتى خرما به او داد، سپس سائل سومى آمد حضرت برخاست و مشتى خرما نیز به او داد، باز هم چیزى نگذشت سائل چهارمى آمد، این بار حضرت برخاست و به مرد سائل فرمود: خدا ما و شما را روزى دهد؟ آنگاه به من فرمود: رسم رسول خدا(ص) چنین بود که احدى از او از مال دنیا چیزى درخواست نمىکرد مگر این که آن حضرت می دادش، تا این که روزى زنى پسرى را که داشت نزد آن حضرت فرستاد و گفت از رسول خدا چیزى بخواه اگر در جوابت فرمود چیزى در دست ما نیست بگو پس پیراهنت را به من ده، امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) پیراهن خود را در آورد و جلوى پسر انداخت ( در نسخه دیگرى دارد پیراهن خود را کند و به او داد) خداى تعالى با آیه:"لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا ـ دست خود را بسته به گردن خود مکن، و آن را به کلى هم باز مکن تا این چنین ملامت شده و تهى دست شوى"، آن جناب را به میانه روى در انفاق سفارش کرده است. (52)
24- و نیز در آن کتاب به سند خود از جابر از ابى جعفر(ع) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هدیه را قبول مىکرد و لیکن صدقه نمىخورد. (53)
25ـ و نیز در آن کتاب از موسى بن عمران بن بزیع نقل کرده که گفت: به حضرت رضا(ع) عرض کردم فدایت شوم مردم چنین روایت مىکنند که رسول خدا (ص) وقتى به دنبال کارى مىرفت از راهى که رفته بود برنمىگشت، بلکه از راه دیگرى مراجعت مىفرمود، آیا این روایت صحیح است و رسول خدا(ص) چنین می کرد؟ آن حضرت در جواب فرمود: آرى من هم خیلى از اوقات چنین مىکنم تو نیز چنین کن، آنگاه به من فرمود: بدان که این عمل براى رسیدن به رزق نزدیک تر است. (54)
26- و در کتاب اقبال به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) همیشه بعد از طلوع آفتاب از خانه بیرون مىآمد. (55)
27- و در کافى به سند خود از عبدالله بن مغیره از کسى که براى او نقل نموده روایت کرده که گفت:رسول خدا (ص) وقتى وارد منزلى می شد در نزدیکترین جا، نسبت به محل ورود مىنشست. (56)
این روایت را سبط طبرسى هم در کتاب المشکوة خود از کتاب محاسن و کتبى دیگر نقل کرده است. (57)
29- ارشاد دیلمى، ط بیروت، ج 1، ص 115.
30- مکارم الاخلاق، ص 34.
31- علل الشرایع، ص 130.
32- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 211، ح 32.
33- کافى، ج 2، ص 148، ح 1.
34- کافى، ج 2، ص 661، ح 1.
35- افلج کسى است که میان دندانهاى بالاى او فاصله زیاد باشد.
36- مکارم الاخلاق، ص 23.
37- کافى، ج 2، ص 671، ح 1.
38- مکارم الاخلاق، ص 21.
39- مکارم الاخلاق، ص 21.
40- مکارم الاخلاق، ص 21/ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 76، ح 3.
41- کافى، ج 2، ص 663، ح 1.
42- کافى، ج 2، ص 661، ح 4.
43- مکارم الاخلاق، ص 25.
44- مکارم الاخلاق، ص 22.
45- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 87، ح 11.
46- مکارم الاخلاق، ص 19.
47- مکارم الاخلاق، ص 16.
48- احیاء العلوم، ج 7، ص 112.
49- احیاء العلوم، ج 7، ص 145، ولى در اینجا(از انس) نیست.
50- احیاء العلوم، ج 7، ص 115.
51- احیاء العلوم، ج 7، ص 114.
52- کافى، ج 4، ص 55، ح 7.
53- کافى، ج 5، ص 143، ح 7.
54- کافى، ج 5، ص 314، ح 41.
55- کتاب اقبال، ص 281، سطر 10.
56- کافى، ج 2، ص 662، ح 6.
57- مشکوة الانوار، ص 204، فصل 6، ب 4، ط دار الکتب الاسلامیة / بحارالانوار، ج 16، ط جدید، ص 240.
1- و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت یکى این است که آن حضرت بنا به نقل صاحب کتاب مکارم الاخلاق وقتى مىخواست موى سر و محاسن شریف خود را بشوید با سدر مىشست. (58)
2- و در جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) همیشه موى خود را شانه می زد و اغلب با آب شانه مىکرد و مىفرمود: آب براى خوشبو کردن مؤمن کافى است. (59)
3- و در کافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: یکى از سنتها گرفتن ناخن ها است.
4- و در فقیه مىگوید: روایت شده که یکى از سنتها، دفن کردن مو و ناخن و خون است. (60)
5- و نیز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مىکند که از حضرت ابى جعفر از خضاب پرسید، آن جناب فرمود: رسول خدا(ص) همواره خضاب می کرد. (61)
6- و در کتاب مکارم است که رسول خدا(ص) همواره روغن به بدن خود مىمالید. (62)
7- و در فقیه مىگوید: على(ع) فرموده: ازاله موى زیر بغل بوى بد را از انسان زایل مىسازد، علاوه بر این که هم پاکیزگى است و هم از سنتهایى است که رسول خدا (ص) به آن امر فرموده است. (63)
8- و در کتاب مکارم الاخلاق مىگوید: براى رسول خدا(ص) سرمه دانى بود که هر شب با آن سرمه به چشم مىکشید، و سرمهاش سرمه سنگ بود. (64)
9- و در کافى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: از سنن مرسلین یکى مسواک کردن دندانها است. (65)
10- و در فقیه به سند خود از على (ع) نقل کرده که در حدیث "اربع مائة ـ چهار صد کلمه" خود فرمود:و مسواک کردن باعث رضاى خدا و از سنت پیغمبر(ص) و مایه خوشبوئى و پاکیزگى دهان است.(66)
اخبار درباره عادت داشتن رسول خدا(ص) به مسواک و سنت قرار دادن آن از طریق شیعه و سنى بسیار زیاد است.
11- و در فقیه مىگوید امام صادق(ع) فرمود: چهار چیز از اخلاق انبیاء است: 1 ـ عطر زدن 2 ـ ازاله کردن موهای زائد 3 ـ نوره کشیدن ... . (67)
12- و کافى به سند خود از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود:براى رسول خدا(ص) مُشک دانى بود که بعد از هر وضویى آن را با دست تر مىگرفت و در نتیجه هر وقت که از خانه به بیرون تشریف مىآورد از بوى خوشش شناخته مىشد که رسول الله (ص) است.(68)
13- و در کتاب مکارم مىگوید: هیچ عطرى عرضه به آن جناب نمىشد مگر آن که خود را با آن خوشبو مىکرد و مىفرمود: بوى خوشى دارد و حملش آسان است، و اگر هم خود را با آن خوشبو نمىکرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مىچشید. (69)
14- و نیز در آن کتاب مىنویسد: رسول خدا(ص) با عود خود را بخور می داد. (70)
15- و در کتاب ذخیرة المعاد است که: مشک را بهترین و محبوبترین عطرها مىدانست. (71)
16- و در کافى به سند خود از اسحاق طویل عطار از ابى عبدالله (ع) روایت کرده که فرمود : رسول خدا(ص) بیش از آن مقدارى که براى خوراک خرج مىکرد براى عطر پول مىداد. (72)
17- و نیز در کافى به سند خود از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود:
امیرالمؤمنین(ع) فرموده: عطر به شارب زدن از اخلاق انبیاء و احترام به کرام الکاتبین است. (73)
18- و نیز به سند خود از سکن خزاز نقل کرده که گفت: شنیدم امام صادق (ع) مىفرمود: بر هر بالغى لازم است که در هر جمعه شارب و ناخن خود را چیده و مقدارى عطر استعمال کند. (74)
19- و در فقیه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: اگر در روز عید فطر براى رسول خدا(ص) عطر مىآوردند اول به زنان خود مىداد. (75)
20- و در کتاب مکارم است که رسول خدا(ص) به انواع روغنها خود را روغن مالى مىفرمود، و نیز فرمود: آن جناب بیشتر با روغن بنفشه روغن مالى مىفرمود، و مىگفت، این روغن بهترین روغن است. (76)
1- و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى که در فقیه به سند خود از عبدالله سنان از ابى جعفر(ع) نقل کرده ـ این بود که: آن جناب بیشتر در روز پنج شنبه مسافرت مىکرد. (77)
و در این معنا احادیث بسیارى است.
2- و در کتاب امان الاخطار و کتاب مصباح الزائر آمده است که صاحب کتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت می رفت پنج چیز با خود برمىداشت: 1 ـ آئینه 2 ـ سرمه دان 3 ـ شانه 4 ـ مسواک 5 ـ و در روایت دیگرى دارد که مقراض را هم همراه خود مىبرد. (78)
این روایت را در کتاب مکارم و جعفریات نیز نقل کرده است.
3- و در کتاب مکارم از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) وقتى راه مىرفت طورى با نشاط مىرفت که به نظر مىرسید خسته و کسل نیست. (79)
4- و در فقیه به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) در سفر هر وقت از بلندی ها سرازیر مىشد مىگفت: "لا اله الا الله" و هر وقت بر بلندی ها بالا مىرفت مىگفت: "الله اکبر". (80)
5- و در کتاب لب اللباب تالیف قطب روایت شده که رسول خدا (ص) از هیچ منزلى کوچ نمىکرد مگر این که در آن منزل دو رکعت نماز مىخواند و مىفرمود: این کار را براى این مىکنم که این منازل به نمازى که در آنها خواندهام شهادت دهند. (81)
6- و در کتاب فقیه مىگوید: رسول خدا(ص) وقتى با مؤمنین خدا حافظى مىفرمود مىگفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خیرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده کند و دین و دنیاى شما را سالم و ایمن سازد و شما را به سلامت و با غنیمت فراوان برگرداند. (82)
روایات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، لیکن با همه اختلافى که دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنیمت همه متفقند.
7- و در کتاب جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) به اشخاصى که از مکه مىآمدند مىفرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بیامرزد و در قبال مخارجى که کردى به تو نفقه (روزى) دهد. (83)
1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنىها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مىپوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مىآمد، و بیشتر لباس سفید مىپوشید و مىفرمود:
زنده هاى خود را سفید بپوشانید و مردههاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مىپوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مىپوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مىشد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مىپوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مىبست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مىکرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مىایستاد، کما این که بسیار مىشد که تنها یک کساء مىپوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مىپوشید و مىفرمود:
من هم بندهاى هستم و لباس بندهها را مىپوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعهاش بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها یک سرتا سرى مىپوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازهها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مىکردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مىخواند و آن را به خود مىپیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مىانداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مىکرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مىافکند و با این حالت نماز مىگذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم .
انس مىگوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مىدیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مىخواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مىکرد، و بسیار مىشد که از خانه بیرون مىآمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مىخواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامهها را مُهر مىکرد و مىفرمود مهر کردن نامهها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مىگذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمىداشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مىگذاشت و به طرف آن نماز مىکرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مىپیچید، رسول خدا (ص) عمامهاى داشت که آن را "سحاب" مىگفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مىگذاشت و مىآمد رسول خدا (ص) مىفرمود على دارد با "سحاب" مىآید.
همیشه لباس را از طرف راست مىپوشید و مىگفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مىکرد از طرف چپ آن را از تن خارج مىنمود، و هر وقت لباسى نو مىپوشید، لباس کهنهاش را به فقیرى مىداد و مىگفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.
و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و یک ذراع و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مىخواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مىگسترانیدند، و غالبا روى حصیر مىخوابید.
و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مىگذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگها شرکت مىفرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مىبست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقهاش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مىآشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مىدانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مىفرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچهها هم بدون پروا از آن جناب چنین مىکردند. (85)
2- و در کتاب عوالى است که روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت که گاهى به سر مىگذاشت و با آن نماز مىخواند. (86)
روایت شده که بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود که سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.
3- و در کتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیث "چهار صد کلمه" فرموده : لباس پنبهاى بپوشید که لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمىپوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)
این روایت از صدوق نیز بدون ذکر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در کتاب التعریف نقل کرده و با همین روایت معنا روایتى که قبلا گذشت که آن جناب لباس پشم مىپوشید روشن مىشود و منافاتى هم بین آن دو نیست.
4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) عصاى کوچکى داشت که در پائین آن آهن به کار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تکیه مىکرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مىگرفت. (88)
این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل کرده است.
5- و در کافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)
6- و در آن کتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید که مدور باشد همانطور که نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)
7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یکى از آنها نوشته بود:
"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)
8- و نیز در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مىکردند. (92)
9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسکن و متعلقات آن یکى همان مطلبى است که ابن فهد در کتاب التحصین خود گفته که: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى که خشتى روى خشت نگذاشت. (93)
10- و در کتاب لب اللباب مىگوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)
11- و از کتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مىشد ظرف آب مىخواست و براى نماز تطهیر مىکرد، آنگاه برمىخاست دو رکعت نماز کوتاه و مختصر اقامه مىکرد، سپس بر فراش خود قرار مىگرفت. (95)
12- و در کافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مىفرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمىزد.(96)
13- و در کتاب مکارم مىگوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متکایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یک تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت که بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت که به هر جا نقل مکان مىداد آن را برایش دو طاقه فرش مىکردند. (97)
14- و نیز در کتاب مکارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل کرده که فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن که بلافاصله براى خدا به سجده مىافتاد. (98)
15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است که در رساله محکم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى که به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل کرده که فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام کرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل کرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مىخورم و در شب هم مىخوابم و اگر کسى از این سنت من دورى کند از من نخواهد بود... (99)
این معنا در کتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.
16- و نیز در آن کتاب به سند خود از" بکار بن کردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز... قرار داده شده است. (100)
17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مىکند که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم که مىفرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)
18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می کند که در ضمن حدیث (چهار صد کلمه) فرمود: بچههاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه کنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین کرد. (102)
1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یکى آنست که در کتاب کافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست تر از این نمىداشت که دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)
2- و در کتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل کرده که همه، جوابهائى است که على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مىداده، در ضمن مىرسد به اینجا که یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مىگویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟
حضرت فرمود: آرى چنین است ولیکن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفرهاى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شکمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مىماند. (104)
3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده که گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم حدیثى از پدرت روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (105)
4- و در کتاب دعوات قطب روایت شده که رسول خدا(ص) در حال تکیه غذا نخورد مگر یک مرتبه که آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)
این معنا را کلینى و شیخ به طریق زیادى نقل کردهاند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در کتاب زهد آورده اند.
58- مکارم الاخلاق، ص 32.
59- جعفریات، ص 156.
60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.
61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.
62- مکارم الاخلاق، ص 35.
63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.
64- مکارم الاخلاق، ص 34.
65- کافى، ج 3، ص 23، ح 2.
66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مىکند.
67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.
68- کافى، ج 6، ص 515، ح 3.
69- مکارم الاخلاق، ص 34.
70- مکارم الاخلاق، ص 34.
71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع کافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.
72- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.
73- کافى، ج 6، ص 510، ح 5.
74- کافى، ج 6، ص 511، ح 10.
75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.
76- مکارم الاخلاق، ص 33.
77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.
78- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المکارم ج 1 ص 36. و در کافى ج 6 ص 15 به این مضمون.
79- مکارم الاخلاق، ص 22.
80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.
81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.
82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.
83- جعفریات، ص 75.
84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند که وقت خواندن نماز پیش روى مىگذارند، مانند عصا و غیر آن.
85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.
86- مستدرک، ج 1، ص 203، ح 5.
87- خصال صدوق، ص 612.
88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.
89- کافى، ج 6، ص 468، ح 1.
90- کافى، ج 6، ص 468، ح 4.
91- خصال صدوق، ص 61.
92- مستدرک، ج 1، ص 229.
93- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.
94- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.
95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.
96- کافى، ج 5، ص 28، ح 3.
97- مکارم الاخلاق، صص 38 و 39.
98- همان.
99- مستدرک، ج 2، ص 530.
100- کافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.
101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.
102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.
103- کافى، ج 8، ص 129، ح 99.
104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.
105- بحار، ج 16، ص 243/ از مکارم الاخلاق، ص 28.
106- مستدرک الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.
1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنىها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مىپوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مىآمد، و بیشتر لباس سفید مىپوشید و مىفرمود:
زنده هاى خود را سفید بپوشانید و مردههاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مىپوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مىپوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مىشد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مىپوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مىبست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مىکرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مىایستاد، کما این که بسیار مىشد که تنها یک کساء مىپوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مىپوشید و مىفرمود:
من هم بندهاى هستم و لباس بندهها را مىپوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعهاش بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها یک سرتا سرى مىپوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازهها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مىکردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مىخواند و آن را به خود مىپیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مىانداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مىکرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مىافکند و با این حالت نماز مىگذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم .
انس مىگوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مىدیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مىخواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مىکرد، و بسیار مىشد که از خانه بیرون مىآمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مىخواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامهها را مُهر مىکرد و مىفرمود مهر کردن نامهها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مىگذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمىداشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مىگذاشت و به طرف آن نماز مىکرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مىپیچید، رسول خدا (ص) عمامهاى داشت که آن را "سحاب" مىگفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مىگذاشت و مىآمد رسول خدا (ص) مىفرمود على دارد با "سحاب" مىآید.
همیشه لباس را از طرف راست مىپوشید و مىگفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مىکرد از طرف چپ آن را از تن خارج مىنمود، و هر وقت لباسى نو مىپوشید، لباس کهنهاش را به فقیرى مىداد و مىگفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.
و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و یک ذراع و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مىخواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مىگسترانیدند، و غالبا روى حصیر مىخوابید.
و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مىگذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگها شرکت مىفرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مىبست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقهاش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مىآشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مىدانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مىفرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچهها هم بدون پروا از آن جناب چنین مىکردند. (85)
2- و در کتاب عوالى است که روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت که گاهى به سر مىگذاشت و با آن نماز مىخواند. (86)
روایت شده که بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود که سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.
3- و در کتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیث "چهار صد کلمه" فرموده : لباس پنبهاى بپوشید که لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمىپوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)
این روایت از صدوق نیز بدون ذکر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در کتاب التعریف نقل کرده و با همین روایت معنا روایتى که قبلا گذشت که آن جناب لباس پشم مىپوشید روشن مىشود و منافاتى هم بین آن دو نیست.
4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) عصاى کوچکى داشت که در پائین آن آهن به کار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تکیه مىکرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مىگرفت. (88)
این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل کرده است.
5- و در کافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)
6- و در آن کتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید که مدور باشد همانطور که نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)
7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یکى از آنها نوشته بود:
"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)
8- و نیز در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مىکردند. (92)
9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسکن و متعلقات آن یکى همان مطلبى است که ابن فهد در کتاب التحصین خود گفته که: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى که خشتى روى خشت نگذاشت. (93)
10- و در کتاب لب اللباب مىگوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)
11- و از کتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مىشد ظرف آب مىخواست و براى نماز تطهیر مىکرد، آنگاه برمىخاست دو رکعت نماز کوتاه و مختصر اقامه مىکرد، سپس بر فراش خود قرار مىگرفت. (95)
12- و در کافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مىفرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمىزد.(96)
13- و در کتاب مکارم مىگوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متکایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یک تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت که بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت که به هر جا نقل مکان مىداد آن را برایش دو طاقه فرش مىکردند. (97)
14- و نیز در کتاب مکارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل کرده که فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن که بلافاصله براى خدا به سجده مىافتاد. (98)
15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است که در رساله محکم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى که به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل کرده که فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام کرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل کرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مىخورم و در شب هم مىخوابم و اگر کسى از این سنت من دورى کند از من نخواهد بود... (99)
این معنا در کتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.
16- و نیز در آن کتاب به سند خود از" بکار بن کردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز... قرار داده شده است. (100)
17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مىکند که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم که مىفرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)
18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می کند که در ضمن حدیث (چهار صد کلمه) فرمود: بچههاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه کنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین کرد. (102)
1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یکى آنست که در کتاب کافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست تر از این نمىداشت که دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)
2- و در کتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل کرده که همه، جوابهائى است که على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مىداده، در ضمن مىرسد به اینجا که یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مىگویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟
حضرت فرمود: آرى چنین است ولیکن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفرهاى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شکمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مىماند. (104)
3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده که گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم حدیثى از پدرت روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (105)
4- و در کتاب دعوات قطب روایت شده که رسول خدا(ص) در حال تکیه غذا نخورد مگر یک مرتبه که آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)
این معنا را کلینى و شیخ به طریق زیادى نقل کردهاند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در کتاب زهد آورده اند.
58- مکارم الاخلاق، ص 32.
59- جعفریات، ص 156.
60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.
61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.
62- مکارم الاخلاق، ص 35.
63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.
64- مکارم الاخلاق، ص 34.
65- کافى، ج 3، ص 23، ح 2.
66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مىکند.
67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.
68- کافى، ج 6، ص 515، ح 3.
69- مکارم الاخلاق، ص 34.
70- مکارم الاخلاق، ص 34.
71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع کافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.
72- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.
73- کافى، ج 6، ص 510، ح 5.
74- کافى، ج 6، ص 511، ح 10.
75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.
76- مکارم الاخلاق، ص 33.
77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.
78- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المکارم ج 1 ص 36. و در کافى ج 6 ص 15 به این مضمون.
79- مکارم الاخلاق، ص 22.
80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.
81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.
82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.
83- جعفریات، ص 75.
84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند که وقت خواندن نماز پیش روى مىگذارند، مانند عصا و غیر آن.
85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.
86- مستدرک، ج 1، ص 203، ح 5.
87- خصال صدوق، ص 612.
88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.
89- کافى، ج 6، ص 468، ح 1.
90- کافى، ج 6، ص 468، ح 4.
91- خصال صدوق، ص 61.
92- مستدرک، ج 1، ص 229.
93- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.
94- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.
95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.
96- کافى، ج 5، ص 28، ح 3.
97- مکارم الاخلاق، صص 38 و 39.
98- همان.
99- مستدرک، ج 2، ص 530.
100- کافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.
101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.
102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.
103- کافى، ج 8، ص 129، ح 99.
104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.
105- بحار، ج 16، ص 243/ از مکارم الاخلاق، ص 28.
106- مستدرک الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.
1- و از جمله آداب آن حضرت در سفر ـ به طورى که در فقیه به سند خود از عبدالله سنان از ابى جعفر(ع) نقل کرده ـ این بود که: آن جناب بیشتر در روز پنج شنبه مسافرت مىکرد. (77)
و در این معنا احادیث بسیارى است.
2- و در کتاب امان الاخطار و کتاب مصباح الزائر آمده است که صاحب کتاب عوارف المعارف گفته: رسول خدا هر وقت مسافرت می رفت پنج چیز با خود برمىداشت: 1 ـ آئینه 2 ـ سرمه دان 3 ـ شانه 4 ـ مسواک 5 ـ و در روایت دیگرى دارد که مقراض را هم همراه خود مىبرد. (78)
این روایت را در کتاب مکارم و جعفریات نیز نقل کرده است.
3- و در کتاب مکارم از ابن عباس نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) وقتى راه مىرفت طورى با نشاط مىرفت که به نظر مىرسید خسته و کسل نیست. (79)
4- و در فقیه به سند خود از معاویة بن عمار از ابى عبدالله (ع ) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) در سفر هر وقت از بلندی ها سرازیر مىشد مىگفت: "لا اله الا الله" و هر وقت بر بلندی ها بالا مىرفت مىگفت: "الله اکبر". (80)
5- و در کتاب لب اللباب تالیف قطب روایت شده که رسول خدا (ص) از هیچ منزلى کوچ نمىکرد مگر این که در آن منزل دو رکعت نماز مىخواند و مىفرمود: این کار را براى این مىکنم که این منازل به نمازى که در آنها خواندهام شهادت دهند. (81)
6- و در کتاب فقیه مىگوید: رسول خدا(ص) وقتى با مؤمنین خدا حافظى مىفرمود مىگفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خیرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده کند و دین و دنیاى شما را سالم و ایمن سازد و شما را به سلامت و با غنیمت فراوان برگرداند. (82)
روایات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است، لیکن با همه اختلافى که دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنیمت همه متفقند.
7- و در کتاب جعفریات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) به اشخاصى که از مکه مىآمدند مىفرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بیامرزد و در قبال مخارجى که کردى به تو نفقه (روزى) دهد. (83)
1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنىها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مىپوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مىآمد، و بیشتر لباس سفید مىپوشید و مىفرمود:
زنده هاى خود را سفید بپوشانید و مردههاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مىپوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مىپوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مىشد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مىپوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مىبست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مىکرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مىایستاد، کما این که بسیار مىشد که تنها یک کساء مىپوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مىپوشید و مىفرمود:
من هم بندهاى هستم و لباس بندهها را مىپوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعهاش بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها یک سرتا سرى مىپوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازهها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مىکردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مىخواند و آن را به خود مىپیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مىانداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مىکرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مىافکند و با این حالت نماز مىگذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم .
انس مىگوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مىدیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مىخواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مىکرد، و بسیار مىشد که از خانه بیرون مىآمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مىخواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامهها را مُهر مىکرد و مىفرمود مهر کردن نامهها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مىگذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمىداشت و به عنوان ستره (84) پیش روى مىگذاشت و به طرف آن نماز مىکرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مىپیچید، رسول خدا (ص) عمامهاى داشت که آن را "سحاب" مىگفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مىگذاشت و مىآمد رسول خدا (ص) مىفرمود على دارد با "سحاب" مىآید.
همیشه لباس را از طرف راست مىپوشید و مىگفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مىکرد از طرف چپ آن را از تن خارج مىنمود، و هر وقت لباسى نو مىپوشید، لباس کهنهاش را به فقیرى مىداد و مىگفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت.
و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و یک ذراع و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مىخواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مىگسترانیدند، و غالبا روى حصیر مىخوابید.
و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مىگذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگها شرکت مىفرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مىبست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقهاش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مىآشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مىدانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مىفرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچهها هم بدون پروا از آن جناب چنین مىکردند. (85)
2- و در کتاب عوالى است که روایت شده: رسول خدا(ص) عمامه سیاهى داشت که گاهى به سر مىگذاشت و با آن نماز مىخواند. (86)
روایت شده که بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود که سه دور و یا پنج دور به سرش پیچیده می شد.
3- و در کتاب خصال به سند خود از على(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیث "چهار صد کلمه" فرموده : لباس پنبهاى بپوشید که لباس رسول خدا(ص) است، چه آن جناب لباس پشمى و مویى نمىپوشیدند مگر به جهت ضرورت. (87)
این روایت از صدوق نیز بدون ذکر سند نقل شده و همچنین صفوانى آن را در کتاب التعریف نقل کرده و با همین روایت معنا روایتى که قبلا گذشت که آن جناب لباس پشم مىپوشید روشن مىشود و منافاتى هم بین آن دو نیست.
4- و در فقیه به سند خود از اسماعیل بن مسلم از امام صادق(ع) از پدرش (ص) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) عصاى کوچکى داشت که در پائین آن آهن به کار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تکیه مىکرد و در نماز عید فطر و عید اضحى آن را به دست مىگرفت. (88)
این روایت را صاحب جعفریات نیز نقل کرده است.
5- و در کافى به سند خود از هشام بن سالم از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: انگشتر رسول خدا(ص) از نقره بود. (89)
6- و در آن کتاب به سند خود از ابى خدیجه نقل کرده که گفت: امام صادق (ع) فرمود: نگین انگشتر باید که مدور باشد همانطور که نگین رسول خدا (ص) چنین بود. (90)
7- و در خصال به سند خود از عبد الرحیم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله(ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) دو انگشتر داشت به یکى از آنها نوشته بود:
"لا اله الا الله محمد رسول الله" و به دیگرى نوشته بود: "صدق الله". (91)
8- و نیز در آن کتاب به سند خود از حسین بن خالد از ابى الحسن ثانى(ع) نقل مىکند که در ضمن حدیثى فرمود: رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و همه ائمه معصومین(ع) همیشه انگشتر را به دست راست خود مىکردند. (92)
9- و از جمله آداب آن حضرت درباره مسکن و متعلقات آن یکى همان مطلبى است که ابن فهد در کتاب التحصین خود گفته که: رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالتى که خشتى روى خشت نگذاشت. (93)
10- و در کتاب لب اللباب مىگوید: امام(ع) فرمود: مسجد مجالس انبیاء است. (94)
11- و از کتاب العدد القویة تالیف شیخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمة الله علیه) از حضرت خدیجه(ع) نقل شده که فرمود: رسول خدا (ص) وقتى به خانه وارد مىشد ظرف آب مىخواست و براى نماز تطهیر مىکرد، آنگاه برمىخاست دو رکعت نماز کوتاه و مختصر اقامه مىکرد، سپس بر فراش خود قرار مىگرفت. (95)
12- و در کافى به سند خود از عباد بن صهیب نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که مىفرمود:رسول خدا(ص) هیچ وقت بر دشمن شبیخون نمىزد.(96)
13- و در کتاب مکارم مىگوید: فراش رسول خدا(ص) عبائى بود، و متکایش از پوست و بار آن لیف خرما، شبى همین فراش را تا نمودند و زیر بدنش گستردند و آن جناب راحت تر خوابید. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: این فراش امشب مرا از نماز بازداشت، از آن پس دستور داد فراش مزبور را یک تا برایش بگسترانند، و فراش دیگرى از چرم داشت که بار آن لیف، و هم چنین عبائى داشت که به هر جا نقل مکان مىداد آن را برایش دو طاقه فرش مىکردند. (97)
14- و نیز در کتاب مکارم از حضرت ابى جعفر(ع) نقل کرده که فرمود: هیچ وقت رسول خدا(ص) از خواب بیدار نشد مگر آن که بلافاصله براى خدا به سجده مىافتاد. (98)
15- و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است که در رساله محکم و متشابه سید مرتضى(علیه الرحمه) است، چه نامبرده به سندى که به تفسیر نعمانى دارد از على (ع) نقل کرده که فرمود: جماعتى از اصحاب، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام کرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا(ص) نقل کرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آیا به زنان بى رغبتید؟ من نیز همسر دارم و در روز هم غذا مىخورم و در شب هم مىخوابم و اگر کسى از این سنت من دورى کند از من نخواهد بود... (99)
این معنا در کتب شیعه و سنى به طرق زیادى نقل شده است.
16- و نیز در آن کتاب به سند خود از" بکار بن کردم" و عده بسیارى دیگر از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: روشنى چشم من در نماز... قرار داده شده است. (100)
17- و در تفسیر عیاشى از حسین بن بنت الیاس نقل مىکند که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم که مىفرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسایش قرار داده، و تزویج در شب و اطعام طعام، از سنت پیغمبر است. (101)
18- و در خصال به سند خود از على(ع) نقل می کند که در ضمن حدیث (چهار صد کلمه) فرمود: بچههاى خود را در روز هفتم ولادت عقیقه کنید و به سنگینى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهید رسول خدا(ص) هم درباره حسن و حسین(ع) و سایر فرزندانش چنین کرد. (102)
1- و از جمله آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنی ها و متعلقات سفره یکى آنست که در کتاب کافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غیر او از ابى عبدالله (ع) نقل کرده که فرمود: رسول خدا(ص) هیچ چیزى را دوست تر از این نمىداشت که دائما گرسنه و از خدا خائف باشد. (103)
2- و در کتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامیش از امام حسین (ع) حدیث طویلى نقل کرده که همه، جوابهائى است که على(ع) در پاسخ سؤالات مردى یهودى از اهل شام مىداده، در ضمن مىرسد به اینجا که یهودى از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: مردم مىگویند عیسى مردى زاهد بوده آیا همینطور است؟
حضرت فرمود: آرى چنین است ولیکن محمد(ص) از همه انبیاء زاهد تر بود، زیرا هیچ وقت سفرهاى از طعام برایش چیده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هیچ وقت شکمش سیر نشد و سه شبانه روز گرسنه مىماند. (104)
3- و در امالى صدوق از عیص بن قاسم روایت شده که گفت: خدمت حضرت صادق(ع) عرض کردم حدیثى از پدرت روایت شده که فرمود: رسول خدا (ص) از نان گندم سیر نشد، آیا این روایت صحیح است. فرمود: نه، زیرا رسول خدا(ص) اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم یک شکم سیر نخورد. (105)
4- و در کتاب دعوات قطب روایت شده که رسول خدا(ص) در حال تکیه غذا نخورد مگر یک مرتبه که آن هم نشست و از در معذرت گفت: بارالها من بنده و رسول توام. (106)
این معنا را کلینى و شیخ به طریق زیادى نقل کردهاند و هم چنین صدوق و برقى و حسین بن سعید نیز در کتاب زهد آورده اند.
58- مکارم الاخلاق، ص 32.
59- جعفریات، ص 156.
60- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 74، ح 94.
61- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 69،ح 53.
62- مکارم الاخلاق، ص 35.
63- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 68، ح 264.
64- مکارم الاخلاق، ص 34.
65- کافى، ج 3، ص 23، ح 2.
66- وسائل الشیعة، ج 1، ص 351، ح 33، از محاسن برقى نقل مىکند.
67- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 77، ح 120.
68- کافى، ج 6، ص 515، ح 3.
69- مکارم الاخلاق، ص 34.
70- مکارم الاخلاق، ص 34.
71- این مضمون در بحار، ج 16، ص 26، ح 150 / فروع کافى، ج 6، ص 515، احادیث متعددى است.
72- کافى، ج 6، ص 512، ح 18.
73- کافى، ج 6، ص 510، ح 5.
74- کافى، ج 6، ص 511، ح 10.
75- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 113.
76- مکارم الاخلاق، ص 33.
77- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 173، ح 3.
78- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 58 و به نقل پاورقى سنن النبى علامه در فصل اول مصباح الزائر و المکارم ج 1 ص 36. و در کافى ج 6 ص 15 به این مضمون.
79- مکارم الاخلاق، ص 22.
80- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 179، ح 1.
81- به نقل پاورقى سنن النبى در المحاسنف ص 173/ در عوارف المعارف، ص 135.
82- من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 180، ح 2.
83- جعفریات، ص 75.
84- ستره(بضم سین) چیزى را گویند که وقت خواندن نماز پیش روى مىگذارند، مانند عصا و غیر آن.
85- احیاء العلوم، ج 7، ص 130.
86- مستدرک، ج 1، ص 203، ح 5.
87- خصال صدوق، ص 612.
88- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 323، ح 2.
89- کافى، ج 6، ص 468، ح 1.
90- کافى، ج 6، ص 468، ح 4.
91- خصال صدوق، ص 61.
92- مستدرک، ج 1، ص 229.
93- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 245، ح 1.
94- مستدرک الوسائل، ج 1، ص 227، ح 18.
95- بحارالانوار، ج 16، ص 80.
96- کافى، ج 5، ص 28، ح 3.
97- مکارم الاخلاق، صص 38 و 39.
98- همان.
99- مستدرک، ج 2، ص 530.
100- کافى، ج 5، ص 320، ح 1، ص 321 ح 7.
101- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 371.
102- خصال صدوق، ج 2، ص 619.
103- کافى، ج 8، ص 129، ح 99.
104- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 335.
105- بحار، ج 16، ص 243/ از مکارم الاخلاق، ص 28.
106- مستدرک الوسائل، ج 3، ص 83، ح 5.
منبع:http://www.aviny.com